ددی میدونی وسواس فکری چیه؟
نه!وسواس فکری اونی نیست که رو قرینه بودن چیز میزا حساس باشی یا یسری اعداد خاص برات حالت تیک باشن و روشون حساس باشی-مثلا صدای تلوزیون از روی سه بیاد روی چهار باید یا برگردونیش رو سه یا پنج!-یا چیزای اینشکلی(گوه میخورم اینام هست به طرز سگی ای هم هست!)
ولی...
یچیزی که راجب وسواس های فکری هیچوقت هیچکس بهش اشاره نمیکنه،این فکته که باعث میشه بیش از حد اورتینکینگ کنی...
و همش استرس داشته باشی...
بخصوص واسه یکی مثل من که با اینکه میدونه نمره چیز قابل جبرانیه و درواقع چیزی نیست که اووونننققددددررررر تو زندگی تاثیر داشته باشه،بازم اینقدر ترس داره...
و به طور خلاصه،من دقیقا همون یکی ایم که بنظر خونسرد ترین فرد تو کل دنیاست اما درواقع از درون اونقدر اورتینک میکنم و اونقدر مضطربم که احتمالا نزدیک ترین فرد بهم هم بعد از فهمیدنش پشمام دچار ریزش بشه!...
من...من واقعا دارم تلاش میکنم کمتر به خودم سخت بگیرم در حالی که اون صدای لعنتی درونم همش داره بهم میگه به اندازه ی کافی تلاش نمیکنی!تو خوب نیستی!چرا اندازه ی اون درس نمیخونی؟الان نباید کل روز در حال خوندن باشی؟و چیزای اینشکلی...
در حالی که محض رضای خدا!من فاکینگ هفتمم!یعنی منظورم اینه که حتی نهم هم نیستم که بگم فاکینگ نمرش قراره به طرز خیییلییییی زیادی تو انتخاب رشته و این کوفت و زهر مار ها مهم باشه!و در عین حال اینطوریم که:فاک یو بچ!این نمره های کوفتی هفتمت قراره برا انتخاب رشته مهم باشه!
منظورم اینه که خود وسواسیم با اونیکی خودم که همه چیز رو آسونتر میگیره همیشه و همه جا در حال بحث جدله و من واقعا دارم دیوونه میشم!
آی مین...نمیدونم!!!
مثلا امشب اینشکلی شد:
من فردا تو مدرسه امتحان لیسنینگ زبان دارم و معلممون نمونه سوال داده بود و منم-با اینکه میدونم لول انگلیسیم یچیزی حدود ده برابر یا شایدم بیشتر بالاتر از سطح انگلیسی زبان مدرسست- به اجبار اون قسمت وسواس طور مغزم و با این استدلال که حتی اگر سی ثانیه تمرین کنی بهترین از اینه که تمرین نکنی میخواستم نمونه سوالاتشو حل کنم...
و از اون ور هم دو شنبه امتحان عربی داریم که با مستمر ها جمع میشه-
و حالا منه خاک بر سره حواس پرته الاهی بمیره ایشالا،یادم معلم تفکرمون رو گفته بود میخواد امتحان بگیره!!!
البته تفکر دو شنبه داریم-
منتاها!آفرین!درست حدس زدی!
من در عین اینکه از یادگیری عربی لذت میبرم(میدونم عجیبم...ولی خب این یه فکته که هر زبان چرت و پرتی هم بگن دوس دارم یاد بگیرم چون کلا زبان آموزی دوست دارم)عین سگ هم میترسم توش خوب نباشم و آره...
و از اونجایی که روش تدریس عربی تو مدرسه ها خیلی مزخرفه(منظورم روش تدریس کتابه وگرنه معلمم خدایی خوبه)و عربی هم درس مهمیه،من به شدتتت ترس اینو دارم که توش ب/رینم!...
بخصوص از بعد از ترم اول که به افعال ماضی و شناسه ها رسیدیم که یکم پیچیده تر شد...
و آفرین!درست حدس زدی!من شروع کردم خودمو عین چی سرزنش کردن و به بار ناسزا کشیدن و استرس جوری تو بدن و ذهنم نفوذ کرد که برای چند دقیقه حس میکردم حتی دیگه نمیتونم بخوابم و باید کل شب و در حال درس خوندن باشم...!
و تنها چیزی که باعث شد یکمی آروم بشم،این فکت بود که من همیار مشاورم(معلم تفکرمون مشاورمونه)و خوشبختانه و با تشکر از تمام کائنات و خدا و دلایل مربوط به علاقه ی معلممون به من،معلممون با من خیلی خوب رفتار میکنه و دوسم و داره و همش تو کلاس داره ازم تعریف میکنه و حتی یه بار گفت به جای بیست باید بهت چهل بدم!...وِل یس!...اون لحظه تو پوست خودم نمیگنجیدم حتی با اینکه مامانم ازش(معلم تفکرمون)متنفره!...(خب خودم اونقدرام ازش بدم نمیاد!)اهم خب داشتم میگفتم میتونم برم و با رعایت تمام ادب و احترام و به قول یسری از افراد چاپلوسی-از نظر من که فقط یه درخواست محترمانه ولی عاجزانست-ازش بخوام که بخاطر اینکه ما امسال اولین سالیه که عربی داریم و اولین سالی هم هست که باید امتحان تفکر بدیم لطفا یکم باهامون راه بیاد و امتحانو بندازه هفته ی بعدش که هفته ی آخره...تازه خیلیم بد نمیشه چون به خود امتحان تو خرداد نزدیک تر میشه و بیشتر یادمون میمونه...
ولی هنوزم ترس نمراتم جوری تو وجودم بود که پاشدم رفتم عربیمو آوردم و یه دور کل کلمات کتابمو با صدای بلند و میشه گفت شمرده شمرده دوره کردم...بعد که تموم شد چند تا نفس عمیق کشیدم و بخاطر استرسم تصمیم بر این شد که امشب دو بار دیگه هم دوره کنم که بشه سه بار(گفتم،تعدادش به سه یا پنج ربط نداشته باشه خل میشم!)...
ولی خب...من شروع کردم اینو برات نوشتن و خودمو نمیدونم چطوری شد که الان رسما نیم ساعته دارم بی وقفه مینویسم و حس بهترین پیدا کردم...
و ازونجایی که خیلی خستم چشمام یجوری شدن و سرمم تو مایه های درد داشتنه،شاید نیاز نیست دوباره عربی مرور کنم؟(الان که اینو نوشتم،مغزم اخطار داد که نه باید مرور کنم دارم گوه اضافی میخورم که خستم میخوام از زیر کار در برم و مگه میشه که مغز از یه جایی به بعد نکشه درس خوندنو؟و این در حالیه که بار ها و بار ها برام اتفاق افتاده که بین درس خوندنم متوجه بشم که دیگه یادگیری و درک برام سخت شده!)
و راستش خودمم نمیدونم اصلا چرا اینجام و برات این طومار بلند بالا و نوشتم و در کمال پر رویی میخوام ارسالش کنم! -وقتی که میبینیش ارسال شده اما الان که مینویسمش هنوز نه-و یه جایی اون ته تهای مغزم دارم خودمو سرزنش میکنم که دقیقا چرا دارم با حرفای بی سر و تهی از افکار و مغزم در هم برهمم وقتتو میگیرم در حالی که تو خودت یه عالمه کار داری-میدونم که میری دانشگاه و کانگرجولیشنن ددی جونممم امیدوارم موفق باشی و میدونم که میشی!!!^^🤍-
و مطمئننا وظیفت نیست جواب بدیش که خب قطعا منم انتظار ندارم تک تک حرفامو بخونی-البته میدونم همه ی کامنتا رو میخونی تا یه وقت اگه نیاز به سان داشت سانشون کنی-و جوابشونو بدی،همین که یدونه نقطه بفرستی و کامنتو تایید کنی خودش یه دلگرمی بزرگه و میخوام که بدونی من ازت خیلی خیلی متشکرم که گذاشتی اینجا حرفامو بزنم و خالی شم چون واقعا داشتم دیوونه میشدم و باید به یکی میگفتم و کجا بهتر از اینجا؟:)
و اینکه،ددی،میدونم اینطوری نیست ولی خب گفتم که،من یه ذهن اروتینکر وسواسی مخرب دارم که مدام در حال فکر کردن به اینه که نکنه داری به فرد مقابلت حس بد میدی،در نتیجه میخواستم بگم ممنون میشم اگر به جای اینکه به چیزای منفی ای مثل اینکه چرا فقط وقتی نیاز دارم افکار مزاحممو رو سر یکی خالی کنم میام پیشت،به این فکر کنی که چقدر دوست دارم و بهت اعتماد دارم که این حرفارو بهت میزنم و چقدر ازت متشکرم که بهم گوش میدی و بازم میگم که چقدر دوست دارم...البته بخاطر این بند باید بگم که جسارت نباشه قصد ناراحت کردنت رو ندارم...:)🤍
و فک کنم باید برم!چون اگه همینطوری ادامه بدم نمیدونم چقدر طول میکشه و خب آره،تو که گناهی نداری که مجبوری اینهمه حرف زدنامو تحمل کنی!(الان که به اینجا رسیدم،سی و پنج دقیقتس دارم مینویسم و حتی نمیتونم تصور کنم چقدر بلند بالاست و حس میکنم شاید نتونم سندش کنم!)و البته هر چیزی یه شروع و یه پایانی داره حتی ترشحات مغز مریضم!-ریز خندیدن...
و آره...ببخشید...و ممنون...با تموم وجود:)))🤍
RM. kiute.ARMY
قربونت برم...
اولا که من عاشق اینم که بیا پیش من و بهم اعتماد کنی تا از درگیری هات یا هرچیزی که میخوای بهم بگی لاوم و تو لیل میو میوی منی خب؟:")
همیشه تا تهش رو میخونم و باهاتم...چون دارایی منی!
این افکار منفی، این خود خوری،این تضعیف کردن و سرزنش خودت...خیلی بیشتر از وسواس فکری ئه!
گل دختر...اینطور پیش بره نه تنها مدرسه برات عذاب میشه بلکه ممکنه از درس هم زده بشی و یه جایی کلا دیگه ول کنی...
پس با خودت این کار رو نکن بیب:")
تو واقعا محشری! از هر لحاظ فوق العده و پرفکتی!
لول بالایی داری چرا خودتو دست کم میگیری؟؟
حتما و حتما درباره اش با خانواده ات حرف بزن مخصوصا مادرت؛ یا حداقل مشاورت. نزار اینجوری بمونه.
مگه تو چیت از بقیه کم تره؟ هیچی! و مسلما هرچی که الان هستی خیلی ها هم نمیتونن باشن😂
تو لایق شادی و آرامشی جانان...پس اینجوری نبینمت نفس من:">