BTS fanfiction

یه فن فیکشن بود که داخلش نامجون حاج آقا بود اسمش هم مسجد بنگتن بود داخل سایت هستش؟!

ویکوکککک ایز ریییییییلللللل

اخه خدااایی حوصلم سر میره اونم من که هیچ جا اروم ندارم  میگیرم میخوابم بعد دوستام بهم نیگن کوالا

دیگه خدا بخشندس 

منم مثل یونگی میخوابم

vkook کرم ریزان همیشه فعال . الان جوابای امتحانارو گرفتیم حالم خیلی خراب بود به مامانمم گفتم ورقه هارو ندادن اصلا خیلی افتضاح ولی اومدم اینارو دیدم بهتر شدم . جالب بودن . شخصیت هوسوک خیلی شبیه منو دختر خاله هامه . یونگی هم اشنا میزنهولی نمیدونم کی . ما تو فمیلمون ترکیبی از جین رو داریم یعنی دونفر که هر کدوم یه تیکشو دارن ...

مرسی نامجون .....-_-

من جزو اون 15 نفر وخیمم .:)

چشم پدر شووره گلم^-^

او بله پدر شوور^-^

هوچی

کرج که والا داشتم از مدرسه میومدم سگ لرز میزدم

اینجام دقیقن همین اتفاق افتاد

اومد یوهو قط شد

*لبهای ددی را کش میدهد*

پوکررر نبااااش دیگه

خوبم مادر شوور عزیزم^-^

شوما چطوری؟؟

ددی حال کردی با دوتا اکانت اومدم

*دست به کمر پوزخند میزند*

او راس میگی:)

سلام راسی کیوتی^-^

دوستام میرن نماز که نگو کفشارو میبرم دستشویی بعد توش سنگ میزارم😐😐😐😐

اونام دست کمی از من ندارناااا

خودم^-^

واای فقد ویکوکککک کککککک

من یه چیزی تو مایه های کوکیم😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😐😐😐😐

بیشعورم خودتونید😂😂😂

فرست سین