هیح ددی
اگر کسی مرا دعوا نمینماید
برای این فیکشن افتر استوری نوشتم (T_T)
ولی خ نصفه اس
و الان میخام بار گناهانمو ب اشتراک بزارم و تو کامنتا تایپش کنم براتون
و فقط هم نسیب کسایی میشه ک مث خدم تو سایت گشت و گذار میکنن و میان پیک نیک
خا بریم تو کارش👇🏻👇🏻
فن میتینگ آیدل jk :
_اوپا لطفا با من مبارزه کن
جونگکوک درحالی ک آلبوم رو امضا میکرد جواب داد:
_نباید اون ویدیو از مبارزم با خنجرو اپلود میکردم؛ همه همین درخواستو دارن! به هرحال من با هیچکدومتون مبارزه نمیکنم
_اخه چرا اوپا؟!
جونگکوک با لبخند اما چشمای همیشه سردش گفت: چون نمیخوام فن هام اسیب ببینن
و آلبوم رو تحویل داد و نوبت نفر بعدی شد. فن ی نامه رو از توی جیبش در آورد و روی میز گذاشت:
_jkشی... من این نامه رو براتون نوشتم. لطفا بعدا بخونیدش
جونگکوک با خنده نامه رو برداشت و گفت: اینکه ی درخواست مبارزه دیگه نیست؟
فن: عوووو نه نه. مهارت شما خیلی بالا بود، من اگه 10 سالم تمرین کنم به شما نمیرسم. اوممم خب من از اون ادمای خجالتی ام؛ نمیتونم رو در رو احساساتمو بگم. برای همین اینو نوشتم
جونگکوک لبخند زد و با خودش فکر کرد:«اما اگه از 10 سالگی خنجر دست بگیری به من میرسی» و گفت: حتما میخونمش، مرسی
بعد از امضای آلبوم نوبت نفر بعدی شد. فن عکس جونگکوک و آلبوم رو بهش داد تا امضا کنه و گفت:
_اوپا تو خیلی جذابی! انگار اصلا پیر نمیشی
این جمله زنگ خطر رو توی سر جونگکوک به صدا در آورد .الان 3 سال بود ک دبیو کرده بود و مردم کم کم داشتن شک میکردن. به زودی باید وحو میشد
زورکی لبخند زد و آلبوم و عکس رو به فن پس داد: خوب اگه از لوسیون های خوب استفاده کنی ،پیر نمیشی
***********
بالاخره کارش تموم شد و برگشت خونه. دوتا از استفا کمک میکردن تا هدایاش از فن هارو حمل کنه. با رسیدن ب خونه زنگ رو زد و با باز شدن در توسط تهیونگ داخل شد و بعد از گذاشتن وسایل روی مبل در جواب«خوش اومدی عزیزم» و دست باز شده تهیونگ به آغوشش رفت و بوس روی گونه اش رو دریافت کرد. استف ها بدون توجه به اون دو وسایل رو روی مبل گذاشتن و با خداحافظی رفتن تا به بقیه کارهاشون برسن .قبل از اینکه تهیونگ قهوه اشو بخوره جونگکوک ازش گرفت و خورد. تهیونگ بعد از اینکه برای خودش قهوه دیگه ای ریخت ،اومد و کنار جونگکوک نشست. جونگکوک همونطور ک به سقف خیره شده بود گفت: تهیونگا فکر کنم وقتم داره تموم میشه، باید محو بشم. توی فن میتینگ از هر 10 نفر 9 نفرشون میگفتن ک من پیر نمیشم و همیشه جذابم
تهیونگ درحالی ک دست جونگکوک رو میکشید تا توی بغلش لم بده گفت:
_اونها درست گفتن. زیبایی تو تا من نخوام از بین نمیره. اما در اون مورد به نامجون میسپارم ی وکیل مورد اعتماد بهمون معرفی کنه.
جونگکوک درحالی ک توی بغل تهیونگ لش میکرد گفت:
_الان نه! بعد از کامبک جدیدم
تهیونگ موهای کوکو نوازش کرد و گفت:
_باشه عزیزم. میخوای استراحت کنی یا زنگ بزنم غذا بیارن؟
جونگکوک خدشو توی بغل تهیونگ جمع کرد و تهیونگ بیشتر نوازشش کرد. همیشه همینجوری بود. جونگکوک همیشه تشنه محبت بود اما اینو به طور خیلی نا محسوس از تعداد کمی از افراد میخواست. و اگه دریافت نکنه، تو دیگه براش مهم نیستی:)
_گشنمه. کیارا گذاشت؟
تهیونگ درحالی ک گوشیشو بر میداشت و غذا سفارش میداد گفت:
_گفت میره پیش جیمین شون، از اونور ی یر میره کتابخونه و میاد
جونگکوک سر تکون داد و از توی بغل تهیونگ اومد بیرون
_من میرم تا دوش بگیرم
*******
1 ماه پیش آیدل jk آآلبوم خود با کانسپت عشق و نفرت جاودان رو منتشر کرد و موفقیت های بسیاری به دست آورد. اما الان مقدار زیادی الکل مصرف کرده تا مرگ دروغینشو صحنه سازی کنه. سناریو اینه: آیدل معروف jk، موقعی ک همسرش در شام کاری بود و دختر خونده اش خونه دوست خانوادگیشون بود، مست میکنه و پشت فرمون میشینه و در نتیجه ماشین از پل به پایین پرت میشه و منفجر میشه و متأسفانه جسد آیدل jk میسوزه و چیزی ازش نمیمونه.
جین کنار پل منتظر بود تتا تیر آتشینشو به سمت ماشین پرتاب کنه و جیمین و یونگی رفته بودن تا دوربین های اون منژقه رو برای مدتی خاموش کنن تا بعدا فیلم مورد نظر خودشونو بجای فیلم اصلی بزارن(ک ادیت کنن تیر جین نباشه)
تهیونگ و سوهو هم به یه رستوران رفته بودن تا مثلا در قرار کاری باشن و کیارا و نامجون خونه نامجین بودند. قرار بود موقع افتادن جونگکوک یکی از سکه های مخصوص تلپورت رو استفاده کنه و بره خونه. همه چی آماده بود. بیشتر گاز داد و توی راه فرمون رو هی میچرخوند تا نشون بده ک یک مسته. به پل رسید و وقتی ب لپه پل رسید دیگه فرمون رو نچرخوند و مستقیم به سمت پایین سقوط کرد. سریع سکه رو از توی جیبش در آورد و به خونه فکر کرد و سکه رو لیس زد. دریچه باز شد و اون سریع پرید تو. حالا باید منتظر میموند تا جین بیاد و بگه چجور پیش رفت. الان احتمالا ماشینش آتیش گرفته بود و مردم درحال خبر دادن به آتش نشانی و مرکز امداد و نجات بودند. امیدوار بود چندنفر متوجه چهرش توی ماشین شده باشن، اگرنه مجبور میشدن ی آزمایش DNA فیک هم درست کنن.
*****
2 ساعت گذشته بود و جین و کیارا به همراه نامجون اومده بودن پیشش. تا جایی ک به عهده جین بود خوب پیش رفته بود، از سوهو خبر گرفت ک از طرف بیمارستان به تهیونگ زنگ زدن تا خبر تصادف رو بهش اطلاع بدن. احتمالا الان برای تایید خونه نبودن جونگکوک زنگ میزدن و کیارا باید جواب میداد. تلفن زنگ خورد. کیارا رفت و جواب داد:
: الو بفرمایید
_.. ...
_نه نیستش. آپا چیشده چرا صدات میلرزه؟ نکنه این شیشه های مشروب کار توعه؟
_. .. ... .
_آره وقتی اومدم کف خونه پر از شیشه های مشروب بود
_..... ..
_باشه پس فعلا
همین لحظه زنگ در خورد و کیارا در رو باز کرد و یونگی و جیمین اومدن داخل.
جیمین: کوکی مژدگونی بده!! هی مسخرم میکردی دارم فتوشاپ یاد میگیرم؛ همونجا همه چی رو درست کردم و گذاشتم سرجاش
_پس بگو چرا کارتون طول کشید. مأمور هارو چیکار کردید؟
_موقعی ک رسیدیم خواب بودن، پس ما یکم ماده بیهوشی بهشون تزریق کردیم تا بیشتر بخوابن
جین سرشو ب تأسف تکون داد و گفت: پلیس باید افراد وظیفه شناس تری رو استخدام کنه
جیمین درحالی ک مینشست گفت: اوه شورشی اینو میگه؟! نکنه میخای اونارو هم شکار کنی؟
_آره فرشته قاتل من میگم. بت هرحال قربانی های من مفت خورایی مث توعن.
جونگکوک با تأسف نفسشو بیرون فرستاد و درحالی ک بلند میشد پرسید:
_قهوه یا نوشیدنی؟
یونگی: نوشیدنی بیار و منو با قهوه خوردن مجبور ب بیداری نکن
جونگکوک با سرتکون دادن پاشد و به سمت قفسه مشروبات الکلی رفت و ودکا رو به همراه 6 تا لیوان آورد و به کیارا داد تا خودش بذه و مزه هارو بیاره. وقتی نشست نامجون گفت:
_حالا میخای چیکار کنی؟ حالا ک آیدل نیستی. ...
_هومممم.. .تا ی چند وقت ک آبا از آسیاب بیافته نمیتونم آفتابی بشم. .. و برای بعد اون، هنوز تصمیمی نگرفتم
جین: برای چی درستو ادامه نمیدی؟! تا اونجایی ک میدونم از بچگی خنجر دست گرفتی و احتمالا درس نخوندی
_خب راجع ب اون، من وقتی بچه بودم به زور الفبا رو یاد گرفتم و مدرسه نرفتم؛ بعد اونم خنجر دست گرفتم و از خونه زدم بیرون.
جیمین کنجکاوانه رو ب جونگکوک کرد و گفت: کوکی. .. تو هیچوقت درباره گذشته ات صحبت نکردی؛ با اینکه ما خیلی وقته همو میشناسیم.
جونگکوک ودکاشو توی جامش چرخوند و درحالی ک سرشو پایین می انداخت گفت:
_گذشته من هیچ چیز خوبی نداره پسرا، بیخیال شید.
جین: هیچکس اینجا گذشته خوبی نداشته، نکنه یادت رفته؟! ما ی مشت قاتلیم ک دارن روی خرابه ها خونه میسازن
جونگکوک وقتی چشمای مصمم بقیه رو دید و با آهی شروع کرد:
_من واقعا مادر بدی داشتم، تا جایی ک یادمه بهم آزار جسمی و جن/سی و روانی میرسوند. اون واقعا ی روانی بود. ی روز توی پارک وقتی ک بچه ها اذیتم کردند رغتم تا پیش مادرم پناه بگیرم، اما اون زن بازم شکنجه روانیشو شروع کرد و مجبورم کرد با اون بچه دعوا کنم. و وقتی برگشتیم خونه برای ضعیف و ترسو بودنم تنبیهم کرد. منم برای محافظت از خودم اونو کشتم؛ 10 سالم بود. بعد اون پدرم، رئیس جمهور جئون، ازم متنفر شد. اما بازم کلی روانشناس و روانکاو آورد تا معاینه ام کنن، فقط ب یک دلیل؛ ک بهم شوک الکتریکی بدن تا همه چیزو فراموش کنم، تبدیل بشم به پسری ک اون میخاد. هیچکدوم قبول نمیکردن، اما اخر یکیو مجبور کرد و من 4 سال روی ویلچر درحالی ک پرستارم برام کتاب میخوند زندگی کردم. ی روز همه چی یادم اومد و پرستار و محافظ هارو کشتم و فرار کردم. توی خیابان ها زندگی کردم و هرکی ک میخواست اذیتم کنه رو میکشتم.
پوزخندی زد و ادامه داد: دقیقا مثل قانون جنگل، بکش تا کشته نشی! بعد اونم ک اومدم کمپ و بقیه اشو میدونید.
باقی مانده ودکاشو بالا رفت و به بقیه نگاهی انداخت تا واکنششون رو ببینه. همه توی خودشون رفته بودن و نامجون با شوک و کیارا با غم و حس همدردی نگاهش میکردن. به کیارا لبخندی زد تا بگه حالش خوبه و اشاره زد تا بیاد بغلش. کیارا تو بغل پاپاش لم داد و جین بلخره گفت: من فکر میکردم زندگیم خیلی بد بوده، اما تو واقعا اوقات سخت تری رو گذروندی جونگکوک
با یاد و نام خدا لطفا از گناهان منو بگذر ای ایتوی کبیر و با بزرگداشت ددی عزیز و کراش همه شمارا به بنگتن بزرگ میسپارم