سلام سلام!
خوب هستین؟!
منت خدای را عزوجل که در این دوشنبهی تاریک، راهمان را با نوری از الطاف ربوبیاش روشن کرده، پارهای از کلام و سخنِ قلم چیرهدستترینِ تقریرگران که زلالیاش بهسان مِیِ کهنِ انگور ناب است و طعمش چُنان عسلِ مُصّفا را، برایمان به ارمغان آورده است...(با تصور حالت سخنرانیهای پروفسور دامبلدور بخونید و در پایان صدای تشویق گروهها پخش بشه لطفا، ممنون.).
ددی با هیجدهچرخ از روم رد شد این پارت. صفحهی آخرش تا چند ثانیه همینطوری به دو خط آخر خیره شده بودم و سعی میکردم فحش ندم...
من بعد از مدتها کار ویکوک قشنگ و خوشنویسنده بهدستم رسیده ولی متاسفانه احتمالا کامنتم زیر قسمت آخر با موهای سفید و دست لرزان و پوست چروکیده باشهㅠㅠ. ولی خب اینکه گفتی شما هم داری کار رو همزمان با ما میخونی خودش قوت قلبی بود برای بازماندگان آن مرحو- چیز، برای ما!
دو قسمت از این پارت برام خیلی قشنگ بود؛ اولیش جایی که جونگکوک و هوسوک باهم تو کافه بودن: ″_ ممنونم.
_ ممنون چی؟ ببین من پول میز رو حساب نمیکنم ها!
جونگ کوک لبخند کمرنگی زد و دست هوسوک رو گرفت. گرم بود. فشردش.
_ ممنون که نمیزاری توی تنهایی خودم بمیرم.″
اینکه یه آدم اینطوری تو زندگی آدم باشه خیلی قشنگه ددی... (نمیگم که یه لحظه یاد ویلیام دسپرادو افتادم و نزدیک بود دچار تشنج بشمㅠㅠ)
و دومین قسمت هم جایی که جونگکوک و تهیونگ مشاجره داشتن: ″_ وگرنه چی جوجه آلفا؟ فکر کردی بچهام که بخوای بترسونیم؟ من جاهایی بودم و کارهایی کردم که تو حتی جرات نمیکنی توی کتابها بخونیشون. فکر نکن با چندتا هارتوپورت و پاچه گرفتن میتونی سر منو شیره بمالی؟″
آدم قشنگ حس میکرد تنش بین دو طرف رو. خیلی خوب بود! کاملا هیجانزده شده بودم!😂 و خب بخش دسپرادو-فن ذهنم اینطوری بود که ″الان این میزنه فک اونیکی رو میاره پایین″ و همزمان باید به اونم میفهموندم که ″این یه زمان و مکان دیگهست آروم باش″😂😂😂
*چقدر حرف زدم یا خداO-o. کلش ۳۷ صفحه بود من سه ساعته دارم اینجا چرتوپرت میگم=)))
ولی ددی، در جواب کامنت قبلیم اولش گفته بودی ″قارچ کوچولوی من″ و کلی خوشحالم کردی بخاطر توجهت به قارچهای دوستداشتنی من(عاشقشونم واقعا)، و بعدم نوشته بودی: «یه کامنت نوشتی اما از نصف فیکهای واتپد بهتر بود» و من واقعا بخاطرش خوشحال شدم چون همونطور که گفتهام، سایلنت ریدری بودم زیر درخت بید کنار جویبار، در ترس و به انتظار اعتمادبهنفسی برای اولین کامنت، و بعد از چهار پنجتا انشایی که برات نوشتنم این حرفت خیلی قشنگ بودㅠㅠ. اکلیلی شدمU_U...
*در ذهنم با لنگه دمپایی میفتم دنبال خودم.
ضمع عرض احترام و شرمندگی بخاطر شاخهشاخه شدن کامنت،
و با آرزوی حوصله برای خواندن کامنتهای بندهی حقیر،
هوگو🍄🍀
RM. kiute.ARMY
سلام عزیزدل خواهر تو خوبی؟T^T
(منم نقش اون تابلو های سخنگو رو دارم😔، فدا ریشات برم دامی چه سخنرانی جیگری بلا گرفته🤭💋)
*یجوری گروه اسلایترین ها رو میزنم که از صدای ضجه زدن هاشون برات صدای دست زدن پخش شه😔
آخ آخ آخ...از روی من با موشک بالستیک رد شددددد!!!
اصلا نگران نباشید...برای همه ایزی لایف به تعداد خریدم😔😔😔😔😔💋💋💋💋
وای وای گفتی=)))) اونجاش تشنج ترکیبی رفتم.....آخ آخ آخ!!!
بده شییییییییییییییییش🤭 تهیونگ سییییچ!
اما مطمئنم، آروین قطعا یه کتک کاری میاره تو کار😔 کوک و ته محاله شل کنن🤣
آخه منم دقیقا همینم آجی=)))) سکته میکنم موقع خوندنش...وای وای..
فدات بشم که نانازی😭💜
اخ قربونت برم که وجود من:"((((
*نزن بر سر ناتوان دمپایی زوووور!
نفرما نفسم نگو نگو:"(((
من برای تو تماما آماده ام😈💋