سلام، خیلی منتظر گذاشته شدن این فیک روی سایت بودم تا بتونم راجبش نظر بدم.
به نظرم داستان این فیک حتی از هو هم بهتر بود. کوئرنسیا از فانتزی نوشتن های من میگه اما خودش>>>>>>
لعنتیییییییییی تصور دنیایی که ساخته وحشتناک قشنگ بود. یکی از زیباترین دنیاهایی که توی داستانا دیدم. البته خب.. از لحاظ ظاهری.
داستان هم جدید بود و هم چیزای جالبی رو نشون می داد.
از باران کوپید فقط واسه چند لحظه خوشم اومد. بعد وقتی خواهر تهیونگ و رفتارش رو دیدم کاملا نظرم عوض شد. اینکه به خاطر بودن با دوست پسرش اینطوری تهیونگ رو از خونه بیرون کرد با اینکه میدونست اون کسی رو نداره، و تمام اینا به خاطر بلایی بود که اون باران کوفتی سرشون میاورد، خیلی خیلی منزجرم کرد.
همینطور کار اون کارمندای به دردنخور خشکشویی، به چه حقی روی وسایل دیگران چنین نقاشی هایی انجام داده بودن؟؟؟ خوشحال بشن؟!! خوشحالی بره به درک وقتی حق امانت رعایت نشده! من خیلی خیلی زیاد روی این موضوع حساسم و اگر واسه ی من چنین اتفاقی میفتاد همون موقع سرشونو میذاشتم روی سینه شون. یه خیاط آشغال یبار همچین کاری باهام کرد و هنوزم که یادم میفته دوباره ازش متنفر میشم.
واسم جالبه که تهیونگ و جونگ کوک حتی وقتی کامل با هم آشنا شدن حدس نزدن این موضوع به خاطر خودشون باشه، اونم با قوانین کلی ای که باران کوپید داشت.
جور شدن تهکوک واقعا قشنگ بود توی این فیک، خیلی ازش خوشم اومد و تمام مدتش رو با ذوق و لبخند خوندم. البته دلمم براشون می سوخت، که توی جامعه ای قرار گرفته بودن که اونا رو دیوونه میدونست، درحالی که خودشون دیوونه بودن.
کارای تهکوک با زوج های مختلف، یجاهایی خیلی شرورانه شد اما به نظرم حق داشتن. رفتار مردم توی این روز خیلی چندش آور بود... ترافیک به خاطر یه بوس؟ پشت دخل دوست دخترتو بمالی و بقیه هم جلوی چشم همدیگه همچین گوهایی رو بخورن؟!! واقعا زیاده رویه، و باران کوپید به نظرم عشق نیست، نفرینه. اول قشنگ به نظر میاد که توی یه روز مشخص از زندگیت عاشق نیمه گمشده ت بشی و با همون بمونی، اما واقعا پس حق انتخاب چی؟ این مردم واقعا طبیعی نبودن.. وگرنه انسان چه چیزی رو به حق انتخاب ترجیح میده؟؟ عشق میتونه بره به درک اگر زوری باشه، این چیزیه که بارها دیدیم.
باورم نمیشه حتی یه بخش اختصاصی پلیس هم واسش گذاشته بودن. برام سواله پلیسا چجوری همدیگه رو نمی مالیدن؟ عشقه دیگه، عشق! واقعا اگر عشق همچین کوفتی بود بهتر که اصن وجود نداشت. چجوری انسان ها تا اون موقع راجع به دلیلش تحقیق نکرده بودن؟
آخرش واقعا ناراحت شدم که اونقدر ظالمانه گرفتنشون و به زور جلوی بارون گرفتن کوک رو... حتی اگر کوک از قبل عاشق تهیونگ شده بود این گرفتن حق انتخابش، اینکه مجبورش کنن همرنگ جامعه باشه.. زیادی درد داشت. خیلی زیاد. دهنم طعم زهر گرفت وقتی این تیکه رو خوندم.
و در آخر اینکه، از هرکسی که تهکوک ازش متنفر بودن متنفر بودم. البته به جز جیمین! جیمین واسه اینکه ازش بدم بیاد زیادی فان بود توی این فیک. و خب جیمین و همسرش یه حقیقت رو به وضوح نشون دادن: باران کوپید یه طلسم بود، یه توهم که نمیتونست واقعیت پیدا کنه چون بقیه روزهای سال هم بودن.
بگذریم! خیلی فیک قشنگی بود و اسمشم کیوت بود، عکس هاشششش>>>>>
بسیار ممنون از نویسنده شی!
پ.ن: غلط املایی نمیدونم دارم یا نه ولی اگر باشه خیلی رومخه. نمیدونم چرا اینقدر روش حساس شدم T T
RM. kiute.ARMY
سلام خوش مرامممم! برای تو همیشه تریبون سایت رزروه😎♥
واو!!
عاشق کامنت های پر ملاتتم که همیشه تا این حد کامل و باحالن چون از عمف وجودت و احساساتت کامنت میدی:")
و تف به خیاط مشتری نه مدار!
پ.ن: نه بابا فدا سرتT^T