بسیار خب سلام مجدد به کیم گودزیلا عزیز😅💜
بریم که داشته باشیم نظر در رابطه با داستانی کوتاه به شیرینی قند نباتی به اسم Star Boy
خب در ابتدا بذار بگم که چقدررر تم پوستر و آرامش و انرژی موجود درش رو دوست دارم و بهم حالی فوق العاده میده.
دوم بذار اعتراف کنم تا چند صفحه اول بودم و گفتم خب همزمان نسبت به خط به خطش نظر میدم اما وقتی پسر ستاره ای مشغول به خوردن ساندویچش شد و هیچکس در کنارش نشست آهی کشیدم و گفتم:
نه...این داستان لیاقت داره برای فهم بهتر بیش از یک بار خونده بشه درست مثل خودت که کتاب اصلیش رو بارها و بارها خونده بودی💜
راستش من به جای تویی که نویسندش هستی افسوس کم دیده شدن و بازخورد گرفتنش رو میخورم.
حقیقتش اصلا انتظار همچین قلمی نداشتم.
و ازش واقعا لذت بردم و نیاز دارم بارها و بارها بخونمش تا قلم فوق العادت رو کشف کنم.
گرچه معتقدم هر کسی سبک مختص به خودش رو داره و نمیشه این سبک رو من اجرا کنم اما با این وجود باید بگم بی نظیر بود.
من دلتنگ بودم واقعا.
در واقع دلتنگ شخصی بودم که برام مثل Star Boy میمونه.
و خوندن داستان و دیدن ظلم بقیه نسبت بهش و در نهایت رفتن اون پسر در سکوت باعث اشک ریختن و بیشتر دلتنگ شدنم شد.
بذار راحت بگم که دارچینی من رو به یاد دو شوگر گلایدری که سئوک جین داشت مینداخت.
زمانی که از بازیگوشی اون روی شونه هاش می گفتی دقیقا لحظاتی که سئوک جین با شوگرگلایدرهاش میگذروند جلوی چشم هام میومد و بیشتر دلتنگ میشدم.
آره حق با تو بود.
تفاوت همیشه خوب نیست.
چون همین تفاوت عین یک حصار دور اون شخص حلقه میزنه و از بقیه جداش میکنه.
پسر ستاره ای در سکوت اومد و با دادن درسی بزرگ به بقیه در سکوت رفت.
و حتی کسی تلاش نکرد نسبت به رفتار ناشایست بقیه پاسخ بده.
و این از هر چیزی بیشتر قلبم رو به درد آورد.
راستش من با پسر ستاره ای داستان به شدت همزاد پنداری کردم.
من هم زمان تحصیلم وقتی صبحها به مدرسه میرفتم با انرژی به همه سلام میدادم رو به همه مخصوصا اون هایی که اخم روی صورت داشتن لبخند میزدم اما در نهایت الفاظی مثل "دیوونه" و بدتر نصیبم شد.
حقیقتش و همین موضوع باعث شد یکی از دوستانم یک روز بهم بگه لقب "فضایی" واقعا مختص توئه.
تو انگار واقعا متعلق به زمین نیستی.
اما از اونجایی که من واقعا پسر یا بهتر بگم دختر فضایی نبودم مجبور به تن دادن به تفکرات بقیه شدم تا طرد نشم.
من طرد نشدم اما سرد شدم.
دیگه با نشاط نبودم.
دیگه مثل قبل نمیخندیدم.
و کسی هیچ وقت نپرسید چرا اون دیگه مثل قبل نیست ؟
انگار این یک حقیقته که مردم عادت کردند به سردی و تلخی...
دنیا درد داره.
تنها بودن پسر ستاره ای معصوم و مهربون درد داره.
اشک ریختم بابت اینکه دلم میخواست بپرم داخل داستان و محکم با در آغوش کشیدنش بهش بگم من هم مثل تو بودم.
مهم نیست طرد بشیم بیا فقط در کنار هم بمونیم.
پسر ستاره ای من رو به یاد شازده کوچولو مینداخت.
درد عجیبی که بعد از ناپدید شدن شازده کوچولو در قلب خلبان ایجاد شد همون دردی بود که در قلب نامجون رخنه کرد.
دلم میخواست بگم سئوک جین گاهی فقط یک آغوش نیاز داشت تا با تمام وجود درک کنه که تنها نیست.
من به طور واضح معنای لبخند تلخ و دردآلود پسر ستاره ای و با وجود دوست داشتنی و مهربون بودن اما طرد شدنش رو میفهمم.
و میخوام بهش بگم بهت غبطه می خورم که تو واقعا پسری بوده که از ستاره ها اومدی.
خوش به حالت اون مکان رو ترک کردی تا به جایی بری که بیشتر و بهتر قدر قلب پر مهرت رو بدونن.
و حیف که من نتونستم اون مکان رو ترک کنم و بیشتر و بیشتر گوشه گیر شدم.
میدونم خیلی چیزها از دستم در رفته اما ایمان داشته باش باز هم میخونمش و اگر چیزی بود حتما میگم.
من به معنای واقعی دلتنگ شدم بابت داستانت و اشک ریختم.
و باید بهت بگم تو فوق العاده هستی و من واقعا شیفته قلمت شدم.
معذرت میخوام بابت تاخیر در مطالعه این کار زیبا و لذتبخش.
امیدوارم موفق باشی و کسی مثل پسر ستاره ای در زندگیت ظاهر بشه اما ناپدید نشه.💜💜💜