کیم بانی عزیز میریم سراغ کار دومت...
اول اینکه بذار یه انتقاد کنم که رنگ سبز بک گراند واقعا لذت بخش بود اما بهتر نبود اگر نوشته ها بجای سفید سیاه میشد؟؟؟
واقعا خوندنشون سخت بود...
خب و حالا میرسیم به داستان...
اون قضیه پرداختن به جزئیات تا بیان خبر تاثیر گذار بعدی این جا هم صادق بود و بابتش بهت تبریک میگم...
توی این داستان هم بدشانسی هوسوک رو از داغ شدن یکهویی آب دوش و دیدن مین یونگی مرور کردیم تا برسیم به دیدن بچه ته هیونگ...
«کارما حتما یا مست کرده بود یا این فقط یک شوخی فاکی بود»
وای که چقدر طبع شوخت رو دوست داشتم و سر این جمله خندیدم و اگر ایرادی نداشته شاید ازش بهره ببرم...
دیدن چند بدشانسی پشت سر هم اون هم در یک روز چیزی بهتر از این جمله نصیب آدم نمیکنه...
احساس پدرانه ته هیونگ واقعا برام قابل درکه...
حس حسادتش زمانی که نزدیکی سئوک جین رو با بچش دید زد بالا در حالی که تا چند ساعت قبل که اون بچه در آغوشش بود سعی داشت از شرش خلاص شه...
تا همین جا هم باید اعتراف کنم از شیرینی و مخصوصا طنز موجود توی کار خیلی خیلی خوشم اومده...
«بابت یک اتاق شخصی ممنونم»
جایزه شکوندن قواعد موجود در فیکها با قدرت تمام به کیم بانی اهدا میشه ...
چطور میتونی واقعا؟؟؟
خدایا من واقعا آخر شبی دارم بابت این داستان و جزئیات ریز و درشتش از خنده و ذوق سینه درد میگیرم...
خودت هم میدونی همیشه نفر آخر از جمله خیلی خب پس اتاق سوم هم مال من استفاده میکنه اما تو با استفاده از شخصیت یونگی این جمله و ری اکشن بی نهایت خنده دار رو نصیبش کردی...
شاید برات خیلی این هیجان از سمت من عجیب باشه بانی...
اما بذار بهت بگم بانی من واقعا داستان رو میشکافم و شخم میزنم...
علتش به زحمت زیاد نویسنده برای حملات و حتی انتخاب کلمه به کلمه کارشه...
و وقتی خاص بودن یک جمله رو ببینم خیلی لذت میبرم...
امیدوارم خیلی بابتش اذیت نشی...
«اون همه آرزو واسه اولین بچه ش...!
دود شده بودن و رفته بودن هوا...
فقط به خاطر اینکه یه شب،جای بدی مست کرده بود!!»
به معنای واقعی باید بگم این جمله خبر از یک حقیقت محض رو میده...
واقعا یک تصمیم و انتخاب یک زندگی رو تحت تاثیر قرار میده و هیچ وقت غیر از این نبوده به همین دلیل این جمله هم برام قابل توجه بود ...
«خواست بره و دوست قدیمیشو بغل کنه اما...
نمی شد.
چون...
خب چون اون مین یونگی بود!»
و چه دلیلی از این واضح تر؟؟؟
لذت میبرم...
واقعا از این طرز نوشتن دلیل آوردن های واضح لذت میبرم...
شیرینی هم خونه شدن با این چهار پسر با اخلاقیات متفاوت و رو به رو شدن با غرورها و تبدیلشون به عشق خیلی شیرین با خونم ترکیب شد...
و در آخر باید ممنون اون مادر بی مسئولیت باشم که با قبول نکردن بچش باعث شکل گرفتن عشق بین چهار نفر و در نهایت خوشبخت شدن جاستین شد...
خسته نباشید عزیزم...
عالی بودی و لذت بردم ازش ...
باز هم میگم به قول خودت راه برای پیشرفت زیاده پس کار لذت بخشی مثل نوشتن رو رها نکن 💜💜💜