قهوه تلخه! ولی باعث میشه بیدار بمونی، درست مثل تجربه ای که تلخ که باعث میشه آگاه بشی!
سلام!
تمومش کردم.
یه انتقاد بزرگ دارم!
چیزی که باعث شد آخر فیکشن بگم: هنوز می تونست بیشتر روش کار بشه!
کم بود به نظرم با سناریویی که چیده بود و خط فکری نویسنده به نظرم میشد بیشتر ادامه دارش کرد.
کم به شخصیت و گذشته تهیونگ بها داده شده بود.
برای من یکی هنوز مبهم بود که چرا از سئوکجین بدش میومد.
بعدشم مگه از خانوادش متنفر نبود پس چرا اون همه ایل و طایفه بعد مرگ سوک جین دست به دامن نوه کوچیکشون شدن که از همه رونده شده؟؟
این ضعف بود.
نمی تونم به شخصیت کوک خرده بگیرم چون نویسنده می خواسته ضعف اونو نشون بده ولی به نظرم بیش از حد ضعیف جلوش داد.
از طرفیم خیلی زود هم تهیونگ و هم کوک وا دادن.
به نظرم هنوز جا داشت که عاشق هم بشن!
و ستاره اصلی داستان: پارک جیمین!
نقطه عطف داستان معلوم شدن هویت اصلی جیمین بود نمی خوام اسپویل کنم ولی اونموقع واقعا باعث شد از اون حالت روتین بودن داستان در بیاد...البته باز هم یه جاهایی ابهام داشت.
چرا می خواست تهیونگو بکشه وقتی بهش علاقه داشت؟؟
به شخصیت روانی جیمین اشاره نشده بود و توضیحی از لذت بردنش از مرگ بقیه داده نشده بود برای همین این همه علاقه به کشتن ته و کوک یکم...فقط می خواست داستان جنایی تر به چشم بیاد!
و البته هوسوک!
می تونست پررنگ تر عمل کنه.
صرفا برای پر کردن جای خالی ازش استفاده شده بود و به نظرم کم بهش توجه نشون داده شده بود برای شخصیت سازی!
ولی در کنار تمامی این نقد ها ایده خوبی بود!
پسری که هویتشو گم کرد...ایده خوبی بود اما بیشتر میشد روش کار کرد.
می دونید حس کردم در طول داستان نویسنده مرتبا دنبال این بود که چه کسی مارتین میلر واقعی باشه!
و یهو اخرای داستان جیمینو کشید وسط و...نه اسگویل نمی کنم.
البته از صفحه اخر که دختر هوسوک پیش تهکوک بود خوشم اومد.
پابان خوش خوبی بود.
و البته یکی از نقاط قوتش مردن خانواده کوک بود که اثبات کرد توی همه داستان ها همه نجات پیدا نمی کنن.
و البته اگه سد اند بود بیشتر باحال میشد...
هر چند با اون مرگ و میری که شد بازم سد اند محسوب میشد اما مردن یکی از طرفین رابطه عاطفی به نظرم جالب ترش می کرد.
همین!
خسته نباشی نویسنده!
RM. kiute.ARMY
موافقم. تلخی باعث اگاهی میشه.
به به ک اینطوووور🤔
سلامت باشی شما جیگر با کامنت نقادانه و پر ملاتت عزیزT^T