نویسنده | Sh.S |
کاپل | کوکوی |
ژانر | عاشقانه . اسمات . تناسخ |
محدودیت سنی | 18+ |
تعداد صفحات | 38 |
برشی از داستان:
-کوکی..اینهمه سال کجا بودی...؟ کی همه چیو فهمیدی؟
جونگ کوک شقیقه پسرکش رو بوسید.
+ بیشتر مواقع آمریکا بودم شاهزاده من...اما گاهی میرفتم کره..و همه چیز رو همین چند دقیقه پیش فهمیدم. وقتی رفتی روی صحنه من بین تماشاچیها بودم. برای چند ثانیه خیره شدن به تو تمام زندگیم رو از جلوی چشمم رد کرد...ببخشید که نتونستم صبح اون روز ازت مراقبت کنم.
تهیونگ با یاداوری خاطراتی که حالا خیلی واضح بودن لبخند تلخی زد:
-اون روز صبح..خیلی درد داشتم..ولی بیشتر از درد بدنم، روحم درد میکرد...
جونگ کوک کمر پسرکشو نوازش کرد:
+با اینحال تا سیاهچال اومدی که منو ببینی...خیلی خوشحالم که پیدات کردم شاهزاده...