BTS fanfiction

💜👽📚 محفل دریده شدگان در راه بنگتن و فضایی های فن فیکشن خوان برتر 📚👽💜

💚🌹🐻HAPPY BIRTHDAY DADASH KIM TIRGAN

وای وای وای...

عاقا وای!

بابا تولده پاشین پاشین ببینم ماتحت فراخ ها😔

از گل های محله ی آستانه...اون یکی کوچه تنگه!!

حامی حقوق سگ ها...بخدا واق واق...😔😔

استاد رقص به روش اسلو و بنیانگزار عشق دار مرا اَگین😔

سلطان سُک سُک در برنامه ی سبز رنگ فسفری!!

شواهد موجود حاکی بر داشتن پای سوم برای داوشمونه😔

خودم هم این عکسو ازش گرفتم هاا! بچه اومده تهران برای کار😔

الان یه مشت حسود میگن فتوشاپه😔

ندونسته دلشو به اسلی کردن و ماتحت سوزوندن مدفوع خوراش مسپره یهو به خودش میاد میبینه عه! ر.یدم رو این هیتر بنده خدا😔

استاد چراغ خاموش بین فندوم...!

چشا شهلااااا خاک تو سرممممم😔

مردی دارای بلک کارت و ماها همه گدای مسکین خانه ی مولا تهیونغ!!!

ظرف غذای یونتانت بشم مرددد😭😭😭😭😭

تولدتتتتتتتتتتتت مباااااااااررررررررررککککک کاااااااااااکوووو😭😭😭😭

  

یه شِیک مجلسی ببینم از یَک یَکتون جوری که ک.ون هاتون دیگه قابل مصرف نباشه هاا!


دانلود موزیک

هوهوا! هواهوا!هوهوا! هواهوا!هوهوا! هواهوا!هوهوا! هواهوا!


پ.ن: چون روز تولد تهیونگ تولد نداشتیم، به جاش امروز گرفتم:>

۱۵ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Shan
۱۱ بهمن ۱۷:۴۰

A.SH

 

حاج عاقا کاملا تحت تاثیر قرار گرفتم.. جدی زیادیم..

پایش خدا بود این سری. تو عربی شعر داده بودن، از شعر سوال پرسیده بود..😂

ببین اینا میگن شما امید مملکتید و آیندگانِ فلان و فلان.. دارن شوخی می کنن دیگه؟ انشالا که شوخیه.. 😂

وای وای وای. معلم زیستِ امسالمون پرسید سوالای پایش رو کی باید طرح کنم؟ یعنی خداست.. بنده ی خدا تازه اومده اینجا.😂😂😂😂

 

(فرزانگان یک اصفهانT^T(با اشک فراوان برای دوستان عزیزی که امیدشون به ماست😂))

چقدر استیکر خنده..پشمام😂😂

Kim bora(خیار🥒)
۱۰ بهمن ۱۹:۴۸

*A.SH 

زیادیم داداش زیاددددد🤝🏻😔

کم مونده چندتاشون هم مدرسه ایم در بیان💀

محلومه که پایش..چیزه ببخشید گا.یش اینسری راحت بود صگ در صگ🤡🤲🏻📿

شیرازم فرزانگان یک ایح🤝🏻

A.SH
۱۰ بهمن ۱۸:۴۲

Kim bora(خیار🥒)

کیم ماریا (دختر خوانده تهکوک )

 

ای بابا...لومون ندین دیگه داداشا...مثلا هر کدوم از ما یک سمپادی اماده اثرگذاریم...اینجوری قراره به پیشرفت کشور کمک کنیم؟

(من امار تک تک سمپادیای اینجارو دارم..حتی سایلنتاشون😂..)

ولی خدایی اینسری پایش راحت بود...البته به جز شیمی و ریاضی و فیزیک و زیستش...و همینطور عربی و فارسی و دینی و زبان..چیزی نبود😂😂😔🚬

هر کدوم از معلما میگن من پایشو تو نمره تاثیر میدم اخرش هیچ شتی میل نمیکنن..هر کی میخواد درصد درس خودش بالاتر باشه برا مدیر خودشیرینی کنن که اره من بهتر درس دادم...

 

(حالا کجا درس میخونین عاسیسانم..اشنا بشیم😔🚬🚬)

Kim bora(خیار🥒)
۰۸ بهمن ۲۰:۲۵

*کیم ماریا (دختر خوانده تهکوک)
نه داش اینجا نصفمون سمپادیم💀

طایفه ی جرخوردگان از پایش🤡

بمیرم واس دد این مدت هی درد و دلامونو گوش کرده🥲🫂

ولی خداییش خیلی زیادیما😔🤝🏻

سر پایش فهمیدم چقد زیادیم😂🤌🏻

کیم ماریا (دختر خوانده تهکوک)
۰۸ بهمن ۱۸:۲۰

بالاخرههههههههههههه 

سایت باز شد

سلامم خیونگ خوبی؟ 

قربونت بشم خیلی نگرانت شدم خیلی دعا کردم حاتون بهتر شه

هیونگ یه چیزی کشف کردمممممممممممممم

من تنها سمپادی این سایت نیستم و ذوقققققققققققق

اوکی من اروممممم 

هیونگ با اینکه درسا دهنمونا اهم اهم کردن (سانسور بشه بهتره) میام تو سایت و فیک میخونم بهم احساس خوبی میده

هیونگ دعا کن کون گشادمو جم کنم فیکشنی که دارم مینویسم رو تموم کنم بهت بدم بخونیش 

دوست دارم 

لاو یو موررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

بوس به لپت و کل صورتت 

هیونگ با اینکه زیاد شد ولی دو تا سوال داشتم

یک تو با مونی فامیلین؟

و اینکه جنسیت تو و مونی چیه؟

استرلاااا مزاحمههههه
۰۸ بهمن ۱۷:۵۹

دد سلام دوباره چخبر؟

هیحححححح خستممممممممم

خیلی خیلی خیلی زیاد 

عای

سیگار میخوام وینستون خمار خمارم خمار خمارم 

دد دلم برات 🤏🏻 بخدا 

هعیییییی دد حوصلم سر رفته خوابم میاد ولی نمیخوابم 

زندگیم روتین درستی نداره💀✨

خلاصه مواظب خودت باش خدانگهدارتتتتتتت عزیزمممم✨✨✨☁️

 

*Kim bora (خیار🥒)*

ارههههه قلب دد دریاستتتتتتت  دریا شایدم کل اسمونهههه 

چقد منی توووووو

منمممم خیلی دوسشششش دارمممم

ددی منه 

فداش بشم منه 

قربونش بشم منههه

ددی خودمههههه 

ددی مامانش ددی بابایششش

«چه سمی»

نوووو خودزنیییی نوووووووو

 

 

Kim bora (خیار🥒)
۰۸ بهمن ۱۶:۳۷

*استرلا مزاحمه

*برای کامنت اخرت

وایییییی دختر حق مینوازیییی

حققققق

من هر دفعه دد ریپلای میزنه کامنتامو یه جور خاصی ذوق مرگ میشمممم🥹

*بغض🥲

سر اکثرشونم اشک میریزممم اشککککک😭🤌🏻

دد خیلی خوبهه🤝🏻🤍

*اشک ریختن😭

خیلیییی قلب مهربونی دارهههه❤️‍🩹

خیلیییییییی

*هق هق کردن🤌🏻

هیق

خیلیییی دوسشششش دارمممم🫂

*خود زنی💀

بوق بوق بوق

دستگاه مشترک موردنظر کوشته شود🤲🏻📿

 

استرلا مزاحمه
۰۸ بهمن ۰۳:۲۰

دد

دوباره سلام 

میخوام یچیزی بهت بگم 

خیلی خوبی:>>>>>>>

جوری ک تو قربون صدقه میری عاخ قلبم مردم 

‌نمیگی ماهم دل داریم جناب؟

دد من هرکامنتی گذاشتم جواب دادی خب جواب همه‌ و میدی ولی من جوریییی ذوق میکنم ک عای 

وقتی کامنتم‌و جواب میدی اسکرین‌ میگیرم تا همیشه داشته باشمش خدایی تقصیر من نیست قلبم بی‌جنبس 

خداییی لاو یو 

مواظب قلبت باش همیشهههسهبخبحیجبجلجب خوب باشییی

خدانگهدارت:)))✨🤍

(وی میدونه ک قراره دوباره کامنت بزار ولی حوری خداحافظی میکنه اینکار داره میمیره)

استرلا مزاحمه
۰۷ بهمن ۲۲:۳۸

دد

سلام دوباره 

میدونستی من تولدم با تهیونگی تو یه روزه؟🤌🏻

سر همین با بی‌تی‌اس آشنا شدم 

رفتم  روز تولدم‌و سرچ کردم نوشت شما با کیم تهیونگ از بی‌تی‌اس تو بک روز هستید منم ک کنجکاو رفتم اینشو سرچ کردم اههههه چقد خوشتیپن و خلاصه این شد ک من ارمی شدم🤌🏻✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨☁️

استرلا مزاحمه:>
۰۷ بهمن ۲۲:۱۳

دد؟سلام دوباره 

چخبر؟حالت خوبه؟

ددددددد باورت نمیشه رسماً سر امتحانا گا*ییده شدم

هع‌ههع‌هع‌هع

ولی هنوز زندم

بیکاز جاست نو تایم تو دای

اره هنوزم زندم

قرار نیست بمیرم چون آرزو دارم

واقعا آرزو دارم؟

عای خدایا خودت بیا پایین 

دارم چسناله میکنم

ولش کنننننن تو مهمممم تری

خلاصه بایییی عزیزم

Min Bora
۰۴ بهمن ۲۲:۳۹

های ددی.

از همین اول بگم‌ که،عمیقاً خجالت میکشم.

متاسفم.مدت زیادی نبودم.توجیه نمیکنم.بهانه هم ندارم حقیقتاً.فقط عمیقاً متاسفم و امیدوارم درک کنی.

بعد از سالگرد خانواده ام،به طرز عجیبی به هم ریخته شدم؛نه مثل اون اوایل،اینبار نمیتونستم باور کنم یه سال گذشته.

غیر قابل باور بود.یه سال.مدت کمی نیست.

به زمان احتیاج داشتم.که فکر نکنم.فرار کردن جواب نیست،اما برای من بهترین انتخاب ممکن بود‌.

یه مدت رابطه ام با مونا توی خلا خاصی فرو رفته بود،و جفتمون اوضاع خوبی نداشتیم.(بعد از من میاد حرف میزنه.)

تقریباً با هم کات کرده بودیم.اما اینبار واقعاً اتفاق خاصی نیوفتاد تا به خودمون بیایم.

حقیقتاً احساس میکردم زنجیر گذشته دوباره دور گردنمه و میدونستم فرقی با دفعه قبل نداره.کسایی و

رو از دست دادم.و بعد از یه سال داشتم از دست میدادم.دوباره.

مدت زیادی فکر کردم.به خلایی که وجودم رو پر کرده.چاله بزرگی که توی قلبم ایجاد شده و نمیتونم حتی عمقش رو بفهمم تا به پر کردنش فکر کنم.

حتی احساس میکردم هر بار که "قدیم" هارو مرور میکردم عمیق تر میشه.

یه جایی خوندم

"خاطرات تنها چیزایی هستن که موندگارن.تنها چیزایی که واقعاً داریم.اما این به این معنی نیست که خودمون رو باهاشون غرق کنیم.تا یه جایی تجربه کسب میکنیم.

بعدش،فقط بیشتر و بیشتر روحمون رو تو گذشته قفل و زنجیر میکنیم.."

واقعاً اتفاق خاصی نیوفتاد.فقط خیلی یهویی جفتمون به این نتیجه رسیدیم.و همه چیز رو به بهتر شدن رفت.

 

قصد داشتم‌ زودتر بیام.اما سایتو بسته بودین.و خب همین هم باعث شد به طرز دیوانه واری نگران بشم.

نگران تو و مونی بودم،اما بیشتر نگران آینده ای بودم که اگه تو توش نباشی چه اتفاقی براش میوفته.

به خودم اومدم.تلنگر بود.بودنت عالیه،و همین باعث شد وقتی حتی تصور کنم دیگه نیستی،از "از دست دادن" دوباره بترسم.

و سعی کنم سواستفاده کنم.از هر لحظه ای که دیگران دارم.

دیگه زود به زود میام پیشت ددی.

امیدوارم هر چی که بهت گذشته،به بهترین روش بتونی هندلش کنی و همه چیز راحت تر بشه.بهتر بشه.

اما تا اون موقع،ما ها هستیم.همه ی ماها توی این وبسایت منتظرت هستیم.

میتونی رو ما حساب کنی.همونجوری که ما همیشه روت حساب میکنیم.

و دوباره میگم،ببخشید به خاطر غیبت طولانی مدتم.

خب..

 

 

دیگه نوبت موناعه...

 

های هیونگ..

منو که یادته؟

خب با عرض معذرت و خجالت فرااوانننن ببخشید که اینقدر دیر اومدیم..طوری که آخرین باری که اومدیم یادمون رفته..

 

خب این چند وفت هردومون درگیر بودیم.من درگیر کنکور(تف تو روش) و بورا درگیر تیزهوشان.

اما خب بد نیست آدم به مدت به خودش استراحت بده.

 

 

بورا خوبه.

برای سالگرد خانواده اش اوضاع سخت بود و از من و امیر فقط درک کردنش بر می اومد.

و الان هم طوری شب و روز در حال درس خوندنه که فاک..گاهی اوقات حس میکنم داره با کتاباش بهم خیانت میکنه.

اما در کل.سعی میکنه خوب باشه.

من تازه میفهمم چی کشیده؛حقیقتش قبلا نمیفهمیدمش،اما حالا،یه طوری میتونم خودمو جاش بزارم و فقط بخش کوچیکی از چیزی که تجربه کرده بود رو با تصوات خودم حس کنم.اون دختر قویه ایه.

 

 

منم خوبم.

من تا حالا چیزی راجب خودم بهت نگفته بودم.

اما با توجه به رابطه تو و بورا،به این فکر افتادم که گاهی حرف زدن با کسایی که باهاشون چشم تو چشم نمیشی میتونه راه حل مناسبی باشه.

 

خب پدر و مادر من از وقتی یادم میاد با هم کنار نمیومدن و مامانم برگشت خونه بابابزرگم(رفت خونه باباش) و خب...دیگه رسماً هیچی.پدر مادری نداشتم.

بابام کاری باهام نداشت.هیچوقت.

تقریبا از ۱۶ سالگی کلاس هام هم خودم میرفتم و بابام اهمیتی نمیداد.صرفاً در حد نقش سرپرست بود.

من مدت زیادی داغون بودم.تا دیروقت بیرون بودم.سیگار میکشیدم.

با اینکه فقط ۱۶ سالم‌ بود.و واقعا هم جواب میداد.ریه ام میسوخت.و بعدش همه چیز راحت تر میشد.چون همه چی محو میشد.سیگار راه فرارم بود.راه فراموش کردن.

رفتن مادرم.بی اهمیتی پدرم.و اوضاع روحی داغون خودم باعث شد از زندگیم عقب بکشم.

و فقط برم‌ سمت رقص.

اوایلش،فقط تا حد مرگ خودمو خسته میکردم تا دیگه سمت سیگار نرم و بتونم از خستگی تقریبا بمیرم!

اما بعد از همون مدت،دنیام شد.خونه ام شد.راه فرارم شد...در واقع،راه آزادیم شد.

از همه چی.از بابام.از مامانم.از حسرت هایی که همیشه باهام بودن.از چیزهایی که از دست دادم.

نمیتونستم برگردم خونه.اونجا خونه ی من بود و اون آدما خانواده ام.و اون اولین باری بود که احساس کردم به یه جایی تعلق دارم.که اون آدما برام اهمیت قائلن.که منو ارزشمند میدونن.

این حس عالی بود.

و بعدش.بورا اومد.

تا یه مدت،من فقط به دختری نگاه میکردم که تمام تلاشش رو میکنه تا بدنش رو با حرکات مچ کنه.میتونست.حقیقتاً،خیلی بیشتر از تونستن بود،اون عالی بود؛اما بعدش به قفسه سینه اش مشت میزد و همزمان که تلاش میکرد نفس بکشه،به اسپری آسمش چنگ میزد.

دیدن وضعیت بورا،باعث شد مدت زیادی فکر کنم.و حداقل از اینکه با تمام مشکلاتی که تجربه کردم،بدنم سالم بوده و هست تشکر کنم.

اون واقعا دختر قوی ایه.

نگاهم روش قفل میشد.نمیخوام بگم عشق در نگاه اول،فقط اون بیش از حد خیره کننده بود.

و نمیتونستم دست از فکر کردن بهش وردارم.

 

بعد از یه مدت،همه چیز مثل یه بازیه مسخره بود.

با تمام وجودت حس کنی یکی تمام مدت بهت فکر میکنه و در تمام حالت های ممکن بهت خیره میشه.

خب.اعتراف میکنم..من ظاهر جذابی دارم.نمیشه گفت تامبویم.صرفاً چون زیاد از موی بلند خوشم نمیاد کوتاهشون کردم،و جلوی آینه به این نتیجه رسیدم که ریختنشون تو صورتم بهترین گزینه اس.

و کمی چاشنی هم استایل "تامبویانه" و رفتار نسبتاً سرد-فقط به خاطر اینکه دوست ندارم با غریبه ها گرم بگیرم-،خب همه روم کراش میزدن.به حس کردن نگاه های زیادی روی خودم عادت دارم.(در صورتی که واقعاً بچه پاکیم.فقط ظاهرم غلط اندازه.)

اما این یکی فرق داشت.عمیق بود.مرموز و دردناک بود.

در واقع،میتونستم حس کنم دارم یکی رو زجر میدم،ولی انگار طرف مازوخیسم داره.

و وقتی امیر اومد و بهم گفت،همه چیز منطقی به نظر اومد.اون بازیگر خوبیه.

چیز زیادی راجبش نمیدونستم،اما میتونستم بفهمم که آسیب دیده،شکننده و خسته اس.ولی همچنان قویه.زخم خورده،ولی میخواد به هرچیزی که داره چنگ بزنه.

تبدیل به قهرمانم شده بود.مطمعنم میدونی قهرمانا ضعف هاشونو میپذیرن و سعی میکنن حلشون کنن.

من هیچوقت از خانواده ام برای کسی نگفته بودم.ترسو،و ضعیف بودم.و دقیقاً تا لحظه ای که پامو میزاشتم تو خونه،سعی میکردم از همه چیز فرار کنم.

اما با دیدن بورا،فقط تونستم به یه چیز فکر کنم.

فرصت.برای "بهتر شدن".برای جفتمون.

 

پس با خودم کلنجار رفتم.خودمو به صورت درونی کتک زدم و از همه خواستم منو باهاش تنها بزارن.

و بهش گفتم.هر چیزی که باید رو.

عشق رو احساس نکرده بودم.بهش دروغ نگفتم.

گفتم به جفتمون فرصت بدیم.برای "گذشتن" و بعدش "بهتر شدن".

بهش گفتم اوضاعمون ممکنه موقتی باشه و یه روزی شاید جدا شیم.

گفتم ممکنه جفتمون عوض شیم.

اما خب،بهش اینم گفتم که ممکنه برعکس همه شون اتفاق بیوفته.

و با گذشت حدود ۶ ماه،احساس میکنم دارم "عشق" رو احساس میکنم.

حس عجیبیه هیونگ.توصیفش دقیق نیست.

آهنگ‌ خفته از اسمیتز رو شنیدی؟

توصیفش اینطوریه که:

"داری به اون آهنگ گوش میدی،و هوا هم خیلی برای پیاده روی خوبه.داری بین برگ های پاییزی راه میری،و برف میباره.

خاطرات به مغزت هجوم میارن،و تو یه جفت چشم میبینی،آشنا،ولی غریبه ان.

و بعد اون یه جفت چشمو جلو صورتت میبینی،و حس میکنی تو یه روز بهاری،داری بین برگ های پاییزی میدوئی و برف بازی میکنی.با یه شخص خاص.

اتفاق اتفادنش یه همچنین چیزیه..و خودش یه همچنین چیزی:

"حس ساده و زیباییه.

هیچ چیز خاص و متفاوتی نداره.دردناک نیست.

فقط خاصه...

و ساده اس.

اولش یهویی نمیاد.

ولی یهویی میاد.

معلمت میشه.امتحان نمیگیره.

امتحان هاش سختن.دردناکن."

 

و همینه.کل چیزی که بورا بهم میده.تازگی متوجه ش شدم.

احساساتم پیچیده ولی لذت بخشن.

بهم امید میدن.بهم حس "زندگی" میدن.حس "دوست داشتن".

و این فقط لذت بخشه..

 

هیونگی..دوباره میایم پیشت.

تو آدم عزیزی هستی.دوست نداریم لز دستت بدیم.

و قطعا خیلی های دیگه هم نمیخوان.حداقل بچه های خودت.

مواظبت کن.از هرچیزی که وجودت رو شکل میده و بهمون نشون میده چه قدر آدم ارزشمتدی هستی.

 

سارانگههههههههههههه..(به یاد "قدیم" ها)

𝓜𝓸𝓸𝓷 ..
۰۲ بهمن ۲۳:۵۰

اهههههه حالاها حالا حالا 

برو بالااااااااااااا اومدیم از اون سر شیراز 😔

ناز وطنازییییی 

چی میشه چادر گل گلی تو نندازی وا عاموووو

 

 

سنگه چوکاهههههههههههههههههه 

OT7
۰۱ بهمن ۲۱:۳۰

سلام ددی😍 نمیدونی چقدررررررر دلم براتون تنگ شده بوووووود❤️ همین الان برای دانلود یه فیک اومدم که پستو‌ دیدممم و از شدت ذوق جیغ کشیدم👍 خیلی خوشحالم واقعا، حالم خوب شد. امیدوارم حال شما هم عالییییی باشهههه💜💜💜

Stay
۰۱ بهمن ۱۴:۰۹

سلاممممممممممممممم

دلم براتون تنگ شده بود😭😭.

خوبید؟؟

امیدوارم خیلی بهتون سخت نگذشته باشه:)

موفق باشید:))))))))

یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کاک بلاک
۳۰ دی ۲۱:۴۷

 منم خوشبختم بوراشی،

پراام شیرازیی ای؟من یه رگم شیرازیه،یعنی مادرم شیرازیه،اونجا  یه جورایی خونه دوم منه🥲🤝🏻😔

 

Kim bora(خیار🥒)
۳۰ دی ۲۰:۵۸

عیجان عیجان نیا شییی

بنده عم ENTP عم ایح

شیرازیم عستم

خوشبختم🤝🏻😔

همون بورا صدام میکنن🤌🏻

خوشال شودممممم🫂🤍

یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کاک بلاک
۳۰ دی ۱۹:۲۳

*داش ناموصن من خیلی ع شخصیت تو خوشم اومده بیاااا دوستتت شیممممم*

اختیار داری،چیز قابل داری نیستم 

والا بنده همتایپ نامجونENFPام،کرج،والا اسمم نبایشه،میتونی نیا صدام کنی،😂😔🤝🏻میدونم میدونم خیلی سمه😂😂🤌🏻

Kim bora(خیار🥒)
۳۰ دی ۱۹:۰۹

*یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کاک بلاک(همون ناتوان در تصور تهیونگ تو یونیفرم یگان ویژه)*

داش ناموصن من خیلی ع شخصیت تو خوشم اومده بیاااا دوستتت شیممممم

اگ اوکیی یه چیزایی راجب خودت بم بگو

مثلن تایپت،اینکه اهل کجایی و یه نیک نیمی چیزی که با اون صدات کنم🤌🏻اسم اکانتت خیلی طولانیو سمه😔🤝🏻

 

هانی
۳۰ دی ۱۹:۰۵

ددیییییی دلم براتون تنگ شدهههه بوددددددددد هققققق اشک فراواننننن

یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کاک بلاک(همون ناتوان در تصور تهیونگ تو یونیفرم یگان ویژه)
۳۰ دی ۱۸:۰۴

*دیالوگ چیکی‌چیکی بنگ‌بنگ عه پشمامممم*

دقیقا😂😔🤝🏻

دد کجایی ببینی دیالوگ های فیک ها را پاس میداریم و یادشونو همیشه زنده نگاه میداریم،ما درخواست اسم فندم داریم،😂😔🤝🏻

*میزدی فرزانگان هم ما راحت تر بودیم هم شما😔🤝🏻*

جونگکوک نیشش رو نمایشی باز کرد  :

حالا ول کنین دیگه!

بعد سریع دست آزادش رو بالا آورد و زوزه کشید یونگ بوک یونگ بوک.

یونگ بوک با شنیدن اسم خودش پیداشون کرد و مثل جونگکوک زوزه وار گفت :یونگ بوک نه عزیزم فیلیکس!

گوه نخور ارومی گفت.

😂😂😂😂😔😔😔🤝🏻🤝🏻دارم حیف میشم به خدا،مدیونید همشو از حفظ گفتم(نتیجه شیشصد بار خوندن چیکی چیکی بنگ بنگ)😂😔🤝🏻

 

💃🤰🌻😐🤡🐱🎠
۳۰ دی ۱۵:۴۵

اسلو دنسینگ رو پلی کنید دوستان  و بعدش اهنگ پیشنهادی ددی ،اصلا تا اینکارو نکنید نمی فهمید چه حسیه😂😔🤝🏻

Kim bora(خیار🥒)
۳۰ دی ۱۵:۴۱

*فرندزانه،با تاخیر،هپی عرض میکنم،ولکام🥲😔😂🤝🏻

 

دیالوگ چیکی‌چیکی بنگ‌بنگ عه پشمامممم

 

میزدی فرزانگان هم ما راحت تر بودیم هم شما😔🤝🏻

 

 

دد بخدا یه فندومی هسیم واسه خودمونااا

یکی بیاد واس فندوم اسم انتخاب کنهههه

ددیییی مونیییی

ناتوان در تصور تهیونگ تو یونیفرم یگان ویژه
۳۰ دی ۱۵:۳۶

💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗

تولد حامی حقوق سگ ها،جذاب ترین و گوگولی ترین و درکنارش جذاب ترین و هات ترین مرد کره ی زمین رو به همه شما فرندزانه،با تاخیر،هپی عرض میکنم،ولکام🥲😔😂🤝🏻

💗💗생일 축하해요💗💗

💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗💗

یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کاک بلاک
۳۰ دی ۱۵:۲۸

Kim bora شی،

هق🥲🤝🏻🫂

من حساب دقیقه ها،ساعت ها و روزها و هفته ها و ماه هایی که جین رفته و قراره بیاد رو تویه سه جا دارم مینویسم،تو یاد داشتای گوشیم،روی تقویم،روی دستم تعداد روزای یکه قراره بیاد هر روز عددشو عوض میکنم،

منم پس تنها نیستممم،خوشوقتم،🥲🫂🤝🏻

 

Kim bora(خیار🥒)
۳۰ دی ۱۵:۰۲

عیجان عیجان عشقم ستیزن شییی 

بیا بغلممممم🫂

توعم مث من روزا رو میشمارییی؟

تنها نیسم گاددددد🥲🤌🏻

یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کاک بلاک
۳۰ دی ۱۵:۰۰

بزارید خبر خوب بدم،روزتون زیبا تر تر شه قشنگای من💅

خب دوستان از اونجایی که امروز سایت باز شده و همه خوشحالیم،گفتم یه خبرخوب دیگم بدم خوشحال تر شید،

 

 

 

‌روزشمار برگشتن جین:همش ۱۴۵روز دیگه مونده🥲😔😂🤝🏻میدونم زیاده ولی این خیلی کمه دوستان دقت داشته باشید روزا داره عین برق و باد میگذره انگار که همین دیروز بود صدو نود و پنج ذوز دیگه مونده بود

 

 

یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کاک بلاک
۳۰ دی ۱۴:۵۶

سللااام ددی خوببییی؟

دلم برات اندازه یه عدس شده بود خدا سرشاهده،هر روز میومدم سایت بلکه گشایشی بشه،

بله بله ،چه زیبااا،با تاخیر،تولد جاذاب ترین مرد کره خاکی رو بهتون تهینیت عرض میکنم،

چش شهلایی ما،

*خودم هم این عکسو ازش گرفتم هاا! بچه اومده تهران برای کار😔*

دد منم خبر میکردی بیام دیدن پسرم ،چرا خبر نکردی،بعد قرنی ته اومد تهران من نفهمیدم،وایی😂😔🤝🏻

تولد رکورد دار کوتاه ترین و پر محتوا ترین لایو های قرن ،سلطان لایو های کوتاه و نامنظم،پساپس مبارکک.

تاتا بارون سایت چه زیباست🥲💗🤝🏻

پ.ن:دلم برای کامنت گذاشتن اینجا تنگ شده بود،هعی روزگار

 

Kim bora(خیار🥒)
۳۰ دی ۱۴:۴۲

دد دارم گریه میکنمممممممم

امروز تولد گرفتیییییی

تو کلی وقت نبودیییی هیقققق

چه حس خوبی داره دوباره کامنت میزارمممم🥲

 

 

ماتحت فراخ ها🤲🏻💀😂

رکورد شکن گینس در لایو های میلی ثانیه اییییی🤌🏻😔

 

تنهای وحشی 😔🗿
۳۰ دی ۱۳:۳۷

ددی دلم برات تنگ شده بوددددد‌ ✨✨✨💜💜💜💜

saliva (Ot7)
۳۰ دی ۱۲:۳۰

تولدت با تاخیر مبارک ددی ارمیون

تولدت با تاخیر مبارک ددی کیوت ما

مبارکت باشه سلطان تغییر مود در کمترین سرعت

رکورد گینس تو دستاته لامصب

Yeah, we never felt so young
When together sing the song
서로의 눈 맞추며
비가 내려도
Yeah, we never felt so right
When I got you by my side (My side)
함께 맞던 별 따라
Oh, we young forever
이렇게 노래해 (We ain't never felt so young)
Won't you hold my hand? (Yeah, we never felt so right)
Need you here tonight (We ain't never felt so young)
Oh, we young forever (Never felt so young)
Yeah, never felt, never felt so young

.::Take Two::.
.::BTS💜ARMY::.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان