BTS fanfiction

💜👽📚 محفل دریده شدگان در راه بنگتن و فضایی های فن فیکشن خوان برتر 📚👽💜

فن فیکشن UKIYO

༄ FULL༄

نویسندگان RAHA.R
کاپل تهکوک . یونمین
ژانر

روانشناختی . امنژیا . اسمات(بازی با عقاید)

. دارک . راز آلود

محدودیت سنی 16+
تعداد صفحات 255

 

خلاصه داستان:
"خطرناک ترین ها،کسانی هستند که با اعتقاد محدود نشده اند و آنها خود خطرند...چرا که تنها و تنها به یک چیز معتقدند؛
فانی و گذرا بودن همه ی چیز ها در میان امواج متلاطم زندگی و...لذت های دنیوی"

این آخرین یادداشتی بود که جیهارا جونگ کوک قبل از ناپدید شدنش ضمیمه ی پرونده ی نیمه باز 'اوکی‌یو' کرد.
اما رازی هست که کسی نمی‌دونه...
رازی مثل اینکه فقط چند شهر دورتر جونگ کوک گرفتاره؛
گرفتار در بند ذهنی خالی...آشفتگی...امواج متلاطم زندگی...و البته
کیم تهیونگ.

  

⛓🖤🌊DOWNLOAD🌊🖤⛓

    شرط کامنت: حداقل 14 کامنت به بالا

   

805_vpfe.png     


پ.ن: کامنت های عزیزانی که این فن فیکشن رو خوندن و خوششون اومده، باعث تداوم قرارگیری پست با کاپل تهکوک میشه👀

در غیر نرسیدن تعداد کامنت ها،نوشته ی جدیدی اگر با کاپل تهکوک بود،دیر قرار میگیره یا خدایی نکرده قرار نمیگیره:( 

پ.ن2: اگه این فیک دین بود، من موبد دینیش بودم به مولا!

عصیصان و سسکی های سایت که از اون نوشته های مغز به زوگ زوگ انداز دوست دارن، اینو بدزدین ببرین خونتون زیر پتو بخونید!!! مادر همه ی جنس هاست! مادر منم هست!

۱۳ ۳
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
به من مواد بدهید
۰۹ ارديبهشت ۲۲:۰۱

کل فیکای سایتو زیرو رو کردم، تهکوک و کوکوی هاشو😭😂😔

نیازمند فیک جدیدم ددی😭😭😭😭😭

به من مواد«فیک» دهید 😭😭😭

RM. kiute.ARMY

نوش جون باشه عزییییز(~ ̄▽ ̄)~
چش چش میدیمT_T
Rasha
۳۰ فروردين ۱۱:۰۴

یوکیو یکی از قشنگ ترین کارهایی که خوندم.

حالا که تمومش کردم حس میکنم بی نظیره! هیچ جایی یه همچین کاری رو نخونده بودم این همه نکته این همه فکری که روی این داستان گذاشته شده بود رو می پرستم!

زیبایی تک تک کلماتی که به تحریر دراومده بود با دردی که در موضوعیت پنهان شده بود و مرگی که بدون دریدن تنی به سرانجام نشسته بود و هزاران اتفاقی که در صفحه ی آخر آغاز شده بودن همگی باعث میشن که بخوام صورتم رو چنگ بزنم و به دنبال باقی داستانی باشم که به پایان رسیده، پایانی که شاید محبوب نباشه ولی هیچ گاه نمیتونی کلمه ی مغلوب رو براش به کار ببری! 

شاید خودآگاهی که این 255 صفحه به من داد رو حتی تجربیات ساده ی زندگیم به من ندادن!

جون من با هر کلمه تکه تکه شد و شرح تمام اتفاقات به صورت کامل و تمیز و دل نشین داخل رگ های من با خونم در آمیخته شد.

ولی سوالی که پیش میاد اینه که: تهیونگ گفت لذت با درد تفاوتی اندازه ی تار مو دارن آیا حالا که جونگ کوک در درد هاش مدفونه لذت رو حس میکنه؟

RM. kiute.ARMY

فدا نظر خوشگلت بشم من که:))))
چقدر زیبا گفتی....!
محدثه
۲۷ فروردين ۲۱:۱۲

من شاید باید اعتراف کنم چندین ساعت درگیر خوندن همین 255 صفحه بودم.

من... هیچی ندارم بگم :) یعنی، چیزی نمی‌مونه که بخوام بگم!

شاید عجیب باشه اگر بگم تهیونگ این داستان سایه‌ای پلید شده از خودم بود. منم شخصا به بی‌تفاوتی رسیدم. شاید درجه‌اش فرق کنه، ولی باور کنید به این درجه رسیدم. من نه مثل تهیونگ برای دیده شدن نیاز به بی تفاوت شدن داشتم و نه مثل جونگ‌کوک توسط خانواده ای خیلی متعصب بزرگ شدم ولی باور کنید تهش همینه.

الان کار به خودم ندارم ولی! کار به نویسنده دارم!

این نویسنده کاری کرد جونگ‌کوک شم، یه آدم معتقد و متعصب،کسی که حافظه‌شو از دست داده و حالا شده کاغذ سفیدی که هر جوهری می‌تونه لکه دارش کنه. خب راستش منم اولشم عین جونگ کوک فکر کردم و دیدم وقتی هیچی یادم نیست بذار به تنها کسی می‌بینیم اعتماد کنم! چیزی که شاید بشه اسمشو به نحوی گذاشت نقش پذیری (بچه‌های کنکوری خوب با این آشنان) چرا؟ چون وقتی مثلا جوجه غازها به دنیا میان براشون تعریف شده اولین جسم متحرک مامانشونه، یعنی بهتر بخوام بگم تنها چیزی که میتونن بهش اعتماد کنن و توسطش آموزش ببینن. اگر این اتفاق نیفته مرگ چیزیه اجتبان ناپذیر.

بعدش دیدم حرف‌های تهیونگ داره قانعم می‌کنه. دیدم چقدر راست میگه. و بعدش دیدم عه، تهیونگ من رو هم عین جونگ‌کوک بازی روانی داده!

سیر روندی که داستان داشت رو دوست داشتم! هر قسمت که به نظرم انتخاب کلمه‌ی «فصل» بهترین چیزی بود که نویسنده می‌تونست بهش فکر کنه، هربار چیزی رو از ما به چالش می‌کشید و پاسخش رو هم می‌داد. و در حینش ما رو یا بهتر بگم جونگ‌کوک رو از نو شکل می‌داد.

چرا گفتم «فصل» بهترین انتخابی بود که نویسنده می‌تونست داشته باشه؟ چون واقعا شما تغییر رو از پاییز به زمستون و از زمستون به بهار رو ببینید. به تدریجی و به آرومی عوض میشه ولی انقدر ویژگی‌هاش با قبلی فرق میکنه که دیگه اون نیست.

این واقعا وصف جونگ کوک بود. هر چی میرفت جلوتر به تدریج های تهیونگ توش اثر میکرد اینقدر که نسبت به درد کشیدن هاش بی تفاوت شد و به قول تهیونگ به اوج رسید. اونقدر تغییر داده شد که هر بار گویی فصلی پست سر گذاشته بود.

و این وسط باز اون شعر سنا گومز توی ذهنم تداعی میشه. (ددی رو ساییدم با این آهنگ😂): 

And what hurts the most is people can go from people you know to people you don't

پدر و مادر جونگ کوک اشخاصی نبودن که اون میدونست. فقط یه ماسک بودن. البته که تا یه حدی کارهای پدر جونگ کوک رو درک کردم. خودش توسط یسری عقاید بزرگ شد و بهشون پشت کرد. میدونست کارش اشتباهه و نمیخواست پسرش عین خودش شه. پس به اجبار کردن و محدود کردن رو آورد.

شخصا باید اعتراف کنم هر چقدر پدر و مادر سخت گیر تر باشند، بچه‌هاشون راه در رو بیشتر پیدا میکنند. حیله‌گر و مکار میشن. خب طبیعی هم هست! به قول تهیونگ هیچکس از اجبار خوشش نمیاد. برام جالب بود که جونگ‌کوک در بین این همه سخت گیری واقعا معتقد بود. هرچند بعدش به این فکر میکنم که پدرش عملا ازش یه منزوی ساخته بوده چون نه توی اجنماع میرفته و نه با افراد زیادی در تعامل بوده. برای همین اینم قانع کننده اس این شکلی وقتی کسی نباشه که باهاش حرف بزنی و عقایدت رو باهاشون شریک شی، تهش همین در میای. سفالی شکل گرفته توسط چیزهای گفته شده بهت.

البته دوست دارم این وسط از ادبیات نویسنده تشکر کنم. من قبلا گفتم و بازم میگم... هیچ ف/اکینگ زبانی عین فارسی اینقدر ادبی، ثقیل و پر معنا و مفهوم نیست. با اینکه من ادبیات ضعیفی دارم ولی از کماکان از خوندن ادبیات لذت میبرم و هر کسی که تا این حد توانایی داره افتخار میکنم. دروغ نیست اگر بگم کمی هم بهشون غبطه میخورم... چون من هیچوقت نگارش خوبی نداشتم. 

RM. kiute.ARMY

پشمامممممم محدثه خانممممم اومد و این کامنت قشنگشششششش😭😭😭😭😭💜💜💜💜💜
نوکرت بشم و فدای انگشتات که وقت گذاشتی و نوشتی:"))))

😂😂😂😂😂😂
چقدر این آهنگو یاد ردیم😂😂😂😂

ولی ناموسا؛
رو دست این فیک تا اطلاع ثانوی برام نیست:)
Rasha
۲۷ فروردين ۱۸:۵۴

من بعد از خوندن 62 صفحه ی این فیک دچار هذیان پارانویا و توهم شدم و اینجوری بودم که: ببنید عزیزان یه جای کاره این تهیونگ می لنگه در حدی که دوست داریم همین چرخ خیاطی رو وردارم بکنم تو.... آستینش!

بعدش اومدم ببینم بقیه چه نظری دادن چشمم خورد به خلاصه داستان و الان واقعا عصبی ام.

قلم نویسنده اونقدر قویه که من واقعا تک تک احساسات رو حس کردم و صرفا این یه نوشته نیست انگار یه قرصه که بهت میدن و تو خودتو توی فیک گم میکنی همونقدر گیج میشی که جونگ کوک گیجه. کاری که نویسنده به خوبی انجامش داده حداقل برای من القای احساسات بوده واقعا دست مریزاد! نمی دونم چجوری می تونم توصیف کنم حالی که دارم یه چیزی بین انقباض ماهیچه هام و خستگی افکارمه که دوست دارم سریعا بفهمم تهیونگ چیکارست.

من آثار زیادی از آلبر کامو رو نخوندم ولی قلمه نویسنده خیلی من رو یاد قلم آلبر کامو انداخت همونقدر زجر آور و همونقدر شیرین و همونقدر پر از ابهامات.

اگه بخوام خلاصه کنم: یکی از شگفت آورترین کارهایی که تا الان خوندم.

 

RM. kiute.ARMY

بزار منم بیام کمک بنیم تو پاچه شلواررررششششش!!!

به به:))))
چه کامنتی دارم میبینم!!!

چه قشنگ حرف میزنی:"))))

نوش جونت باشههههه😭😭😭😭💚💚💚💚💚💚💚
نو ری
۲۷ فروردين ۱۷:۰۹

چه خفن

RM. kiute.ARMY

عارهههه👀
هنو انتخاب نکردم:/
۲۶ فروردين ۱۶:۱۸

دد من واسه این پست یه کامنت گذاشتم دیروز الان نیستش

یعنی تایید نشده؟🥺

 

هعب هی میگم مشکل کامنت گذاشتن دارم کسی قبول نمیکنه

 

هیم دد این بیان‌عه چیه؟ همینی که بعدش میتونم بفهمم کامنتمو جواب دادی

 میشه بگی ثبت نامش چجوریه و چی میخواد؟

 

الان خوشم میاد میگی که همچین چیزی نیستش و منم توهم زدم مث همیشه و ضایع میشم:/

RM. kiute.ARMY

عشقم هرچی اومده رو تایید زدم احتمالا نیومدهT^T

ای من بگردم:"( سیستم بیان مشکل داره...

اره عشقم البته*^* اموزش ثبت نام هم داریم!

نه عشقم هست😂
NiL ith
۲۳ فروردين ۱۲:۲۰

واقعا خسته نباشید میگم به نویسنده. تونسته بود به خوبی از پس نوشتن یه اثر ادبی بر بیاد و توصیفات خیلی زیبایی داشت، منتها بنظرم می‌تونست یکم بیشتر درمورد اتفاقی که برای جونگ‌کوک افتاده بود(دلیلی که دنبالش بودن) بیشتر توضیح بده و اتفاقات رو واضح تر بیان کنه.

بنظر من ایده ی واقعا جالبی بود و تفکرات هر کرکتر واضح بیان شده بود. مرسی از داستانت

RM. kiute.ARMY

به به مرسی کامنت عمر منننن👀💚💜
NiL ith
۲۳ فروردين ۱۲:۱۸

سلام داشتم با سناریو های شما خودم و تخیونگ دودی رو تصور میکردم. دلم میخواست سنگینی بدنش رو روی خودم حس کنم و یه کیسه برنج پرت کردم روی خودم. الان دنده هام شکستن.

ممنون از سایت خوبتون، خسته نباشید.

RM. kiute.ARMY

دودی؟؟؟ وای جر خوردم😂😂😂😂😂😂😂😂😂
فدات شم راضی باش از ما جیگر طلا...حالا بیمه هستی؟😭😭😭😭😂😂😂
هدویگ
۲۰ فروردين ۲۳:۵۵

 

تا ساعت ۶ صبح داشتم میخوندمش

به محض تموم شدن، حاضر شدم که برم مدرسه

زنگ اول دینی داشتیم

سه چهارتا از دیالوگای ته رو تحویل معلممون دادم( ادمی نیستم که توهین کنم واقعا نظر هر فرد محترم ولی وقتی به خودم توهین میشه ساکت موند برام مثل مرگ میمونه)

معلم با صورت قرمز از عصبی اومد یه چیز بگه حرفشو خورد جیغ زد امان از کافرین

لعنت به رفیقام صدای خنده هاشون نمیزاشت سیس جدیم رو حفظ کنم

معلم دینیمون از کلاس رفت بیرون

فکر کنم تا اخر سال کلا برنگرده

RM. kiute.ARMY

برگاااام😂😂😂😂😂😂
کاربردی بوده پس حسابی م به دست احداث هم کشیده😂😂😂😂
Mana
۲۰ فروردين ۲۰:۰۹

این نویسنده واقعا میدونه چطور داره مغز خواننده رو به فکر و ساختن سناریوهای مختلف وادار میکنه

یه شروع عجیب و ناگهانی داره و بعد حین ادامه پیدا کردن داستان توضیحش میده و گره ها رو باز میکنه... طوری که حتی بعد از باز شدن گره ها هم باز داستان برات جذابیت داشته باشه 

کلی خسته نباشید و انرژی مثبت واسه نویسنده‌ی عزیزمون، عشق داداشی بمولا

دد کلیم خسته نباشید و بوس برای تو(: 

 

RM. kiute.ARMY

واقعا واقعا:)))
کامنت رو تتو کنم!!

فدات عشقم سلامت باشی کاری نکردمممT^T بوووووووس!
RAHA.R
۲۰ فروردين ۱۹:۰۰

سلام بر ادمین کیوت و مهربونم،وقتت بخیر.

امیدوارم که حالت خوب باشه.

یه مقدار برای کامنت گذاشتن نامطمئن بودم...کلا این کار برام یکم سخته،ولی باید بگم فایل رو که دیدم واقعا تعجب کردم و الان اینجام تا هم از تو تشکر کنم هم از خواننده ها.

نتیجه صفحه بندی و غیره عالی بوده...خیلی زیبا دیزاین شده بود و همه چیزش به بهترین نحو ممکن انتخاب شده بود.

ضعف داستانی جبران شد فکر کنم!

مخصوصا اون پس زمینه اش و حالت فصل بندی که زحمت کشیدی انجام دادی...اینکه با وجود درگیری هات وقت زیادی گذاشتی و همیشه حمایتم کردی برای من واقعا ارزشمنده.

بغض-

خیلی خیلی خیلی،به مقدار بسی زیاد ممنونم و دستای توانمندت رو می‌بوسم.

بگذریم...

 

تک تک کامنت هارو خوندم،ولی واقعا چیز زیادی به ذهنم نمی‌رسه که در جواب عزیزان بگم...

تقریبا هر چیزی که قصدش رو داشتم گویا تونسته انتقال پیدا کنه؛

تو ذهنم هست که یا یه پروفایل روانشناختی چیزی درست کنم که یه مقدار گنگی هارو توضیح بده یا یه چیز مرتبط با همین داستان بنویسم،ولی نمی‌دونم که کی این انگیزه در من پدیدار می‌شه.

از تمام کسایی که خوندن و نظر دادن ممنونم،باعث خوشحالیمه که بتونم دیدگاه و نقد های بقیه رو هم نسبت به نوشته هام بدونم.

در کل همیشه نظرات رو یک به یک بررسی کردم و می‌کنم.

 

RM. kiute.ARMY

سلام قشنگ من وقت شما هم بخیر😭💋

همچنین دورت بگردم الهی فدات شم:"))) قشنگ من اولاً که وظیفه‌ام بوده باید تمام تلاشم را برات می‌کردم دائماً که سایت خودته تو پیام ندی تو کامنت ندی کی بدهT^T

ضعف همسایه مامان بزرگم ایناست hین حرفا چیه من باید تمام وقتم رو برات می‌ذاشتم و شرمنده اگر کم کاری کردم😭😭😭😭💜💜💜💜

تو برای من ارزشمندترینی و عزیزترین چون به شدت قابل احترامی:>

منم دست بوستم زندگی من😭😭😭💚💚💚


مرسی برامون وقت می‌ذاری عزیزT^T💋💋💋💋

خاطرخواهات پس افتادن😔😔🌸🌸🌸🌸


ریدرا

tootak H.p
۱۹ فروردين ۲۱:۴۸

درود درود

خیلی مختصر و مفید : خاص و زیبا

فقط تهش کوکی مرد درست فهمیدم دیگه؟

نویسنده منتظر کارای بعدیت هستیم

فایتینگگگگگ

RM. kiute.ARMY

درود جان دلمممم*^*
عاح حق:")))

تهش...👀

مرسی کامنتتت نفسسT^T
zahra mansouri
۱۹ فروردين ۰۶:۳۰
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

حس میکنم واقعا به اعتقاداتم ت*اوز شده

با اینکه آدم مذهبی نیستم با جونگکوک به یه فرد متعصب تبدیل شدم و بعد به عمق بی تفاوتی رفتم... انگار تهیونگ با روح منم بازی کرده

 

اولش با تهیونگ موافق بودم، بنظرم حرفاش درست بود. بعد هرچی جلوتر رفت افکار و صحبت هاش بنظرم وحشیانه تر شد... تا جایی که طرفدار جونگکوک شدم. یه جایی با جونگکوک همزاد پنداری میکردم و یه جاهایی دلم میسوخت

ولی اونجایی که تهیونگ داستان ت*اوزشو تعریف کرد... شاید خیلیا احساس ترحم و ناراحتی و اینا داشتن، اما برای من فقط حس روشنی بود... اینکه چرا همچین رفتار مریض گونه ای داره

نویسنده به خوبی تونست تهیونگ رو به تصویر بکشه و باعث شد از بیرون گود درکش کنیم، ولی با جونگکوک به داخل گود بریم و احساساتشو حس کنیم. 

 

حقیقتا من خودم تو برخورد اول همیشه آدم پرخاشگری ام و حس نا امنی همیشه باهامه حتی توی خونه خودم، بخاطر همین اون حس نا امنی جونگکوک اول فیکو کامل درک میکردم. بعد از این نا امنی خسته شدم، با خودم میگفتم جونگکوک که حافظه اشو از دست داده، چه خوب چه بد باید به تهیونگ اعتماد کنه. 

شخصیتی که میخواد براش بسازه چه خوب باشه چه بد، بالاخره از سردرگمی در میاد

 

بعد تو خود فیک به همین اشاره شد و فهمیدم ر*دم🤡صحبت های تهیونگ واقعا اثر کرده روم. درسته آدم با خدایی نیستم ولی نه تا این حد، بد و خوب دارم برای خودم. 

 

 

آخر فیک برام پر از شوک بود... انتظار نداشتم یه ت*اوز گروهی نصیب جونگکوک بشه... درسته از آخر باید اون از جنس تهیونگ میشد، ولی همچنان پر از شوک بود برام... 

یجورایی خیلی جونگکوکو اون لحظه درک میکردم... 

 

 

 

 

و در آخر برسیم به قلم فوق العاده نویسنده

تمام طول خوندن حواسم به تشبیه ها و آرایه ها بود، نویسنده مضامین خودشو آفرید، نه خیلی از کلیشه هایی که بقیه نویسنده ها تکرار میکنن

تاریکی رو به قدری زیبا توصیف کرد که من موندم. 

توصیف بعدی که نظرمو جلب کرد توصیف سرگیجه بود که میگفت دنیا مثل رقاصه ای جلوش میچرخه و میچرخه و میچرخه. 

خیلی زیبا توصیف میکرد

نکته بعدی که نظرمو جلب کرد انتقال حس ها به خواننده بود. تمام مدت انگار من به جای جونگکوک بودم و تهیونگ داشت اعتقاداتمو میشکست و شکلم میداد... 

ضربه آخر وقتی بهش گفت پدر و مادرش در واقع چه کسانی بودن، نیم ساعت تو شوک بودم قشنگ

مثل جونگکوک گیج شده بودم و تا آخر توضیحاتش انگار هر کلمه رو قورت میدادم تا بفهمم چیشده. گیج شده بودم جیهارا چه ربطی به جئون داره؟! داستان چیه؟ نکنه بابای جونگکوک باباش نیس و عاشق بابای واقعی جونگکوک بوده و بخاطر همون بچشو بزرگ کرده.. اونها کیه اصن

بعد سناریو هام کلا نابود شد🤡جیهارا و جئون یکی بودن🤡

 

پس نکته بعدی که قلم نویسنده رو جذاب تر میکنه سناریوشه! 😔💅

 

 

 

ددی این نویسنده هاتو از کجا پیدا میکنی؟ جدن بوسیدنی ان. 

مغزشونو میخام دربیارم ماچ کنم بزارم سرجاش!! 

مخم تمام مدت درگیر بود بخدا سر فیکشن. تمام خونه رو ساکت کردم فیک بخونم😂

 

فعلا باباییی😃💗✨

RM. kiute.ARMY

دقیقا منتظر نظرت بودم:)))))))))
اصلا من اینجوری بودم که باشه...
ولی نویسنده ای که همچین قلمی داره باید بنویسه به هدف چاپ تو کل دنیا:)))
خدای من...
خدا من اصلا لالم کرد!!!

اینو دعا کردم خدا از بهشت برام اوردش😭😭😭😭
من خودشم میخوام ماچ کنم😔
حالا شب بخونی چه صفایی داره😔😂

بای عشقمممT^T
کوک
۱۹ فروردين ۰۰:۰۴

هیونگ خیلی قشنگ بود ناتوانم :::)

ولی هیونگ محو شده..

RM. kiute.ARMY

من تا اطلاع ثانوی توانم رفته خونه مامانش اینا

نه نه هستمT^T
یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کار های ستی
۱۸ فروردين ۱۹:۲۰

ددی نظر قبلیم که یه خورده بلند بالا بود زیر همین فیک هم بود نیومده یا هنوز تایید نکردیش؟

پ.ن:به خدا اگر نیومده باشه سرخودمو میکوبونم تودیوار چون خیلی حرف زده بودم😂😂🥲😭😔🤝🏻

پ.ن ۲:نویسنده همین یدونه نظرو که ربط خاصی نداشت رو حلال کن،من قول میدم ددی دیگه چیز بی ربطی به فیکا زیرشون نخواهم نوشت🤝🏻

RM. kiute.ARMY

نه بخدا همین اومده😭
پ.ن: نه نههه نکن با خودت😂😭
پ.ن2: فدا مرامت بشم نفس:")
vkook_hedi
۱۸ فروردين ۱۸:۲۸

ددی این که قرار نیست فصل دوم داسته باشه ، هوم!؟

من هنوز ده صفحه خوندم ولی میترسم برسم اخرش بنویسه فصل دوم به خدا من پاره میشم تا بیاد😐😂💔

RM. kiute.ARMY

نه نداره گمون کنم🤔
تهش یجوری هست که صد در صد پاره میشی. برای پاره شدن یه فصل هم کافیه😂😭
عمه ی ساداتتتتتت بی قرارهههههههههه
۱۸ فروردين ۱۷:۵۳

امتحان میان‌ترم چه کوفتیه وقتی باید بری اینو بخونی 

RM. kiute.ARMY

والا بخدا😔
کوک
۱۷ فروردين ۱۶:۴۷

-رفتن برای دانلود

هیونگ فیک abyss لینکشو داری هر چی فقط بدیدش بهم :::)

RM. kiute.ARMY

یا علی!!!

نه عشقم ندارمش:"(
سنتر
۱۷ فروردين ۱۶:۰۳

این حجم از مرموزیت

و این قلم قوی رو دارم نمیتونم

RM. kiute.ARMY

منم همینطور کیومرث=)
فیک خور
۱۷ فروردين ۱۳:۲۹

به به 

به به

چه کردید

برم دانلود کنم

دم امتحانی میچسبه🚶🏻

RM. kiute.ARMY

اصلا دم امتحان باشه مزه ی دیگه ای داره😔😂
Hyunjoo
۱۷ فروردين ۰۶:۰۵

چیز عجیبی بود واقعا. تهش اینجوری بودم که ای وای پناه بر خدا '-'

با اینکه اینجور داستانا اصلا مورد علاقم نیستن و بدم میاد تا آخر خوندم ببینم چه نتیجه گیری میخواد بشه که رکب خوردم کیومرث چون اونجور که فکر میکردم نشد 🫡

نویسنده خوب تونست تنش و جدال حاکم روی فضا رو نشون بده و با تعریف نکردن جزئیات زارتان زورتانا خیلی خوب و هوشنمدانه ذهنو روی اصل داستان نگه داشت که خب نشون میده خیلی حرفه ایه. و بیشتر قدرت قلم نویسنده توجه امو جلب کرد تا خود داستان. اینجوری بود که هیچ برداشتی نداشتم ازش ولی خوب غصه خوردم برای بخت سیاه کوک 🤡

چقد حرف زدم وای T^T

منتظر کامبک نویسنده هستوم خواهشا منتظرم نزارید ابتقمیندقاباثمثکقدثوثمنیویوقنثن

RM. kiute.ARMY

ناموسا رکب خوردیم ابوسفیان...
ابواسحاق برسه به دادم...!!

قلم نویسنده که نوبل ادبیت باس بگیره لعنتی:)))
توصیفات لطیف اما دارکککشششش!!-مثل گل رز با خارررر

بدبخت کرکتر جیهارا جونگکوککککک بچههه بمیرم برات از ستایش هم بدتر بود زندگیت😭😭😭😭

نفرما تاج سر وب خودتهههه*^*
عاخ عام منم!!!
هقهع4غقعبغعثقغفعغصثتفغصقت
-مالیدن خویش به کیبورد
Jinjuo
۱۷ فروردين ۰۱:۰۸

اهم ازونجا ک اسماتش بازی با عقایدع باید جاذاب باشع😔😂

و اینکه اگ بنظر جیهارا جونک کوک جان باشه دد ازم دوری کن منم خطرناکم یوهاهاهاها😔😂😂

و اسمش ریا نباشه منو یاد اکیا انداخت همون اول بسم الله یی😔😂🤍

 

RM. kiute.ARMY

مثل پطروس فداکار هم انگشت میکنه تو سوراخ اعصاب روانمون😔
کلا باس از بچه های فضایی ها دوری کرد از ماها هیچی بعید نیست😔😂

نگم خدا چیکارت نکنه تفکراتم بهم ریختتتتتت وای جر😭😭😭😭😭😂😂😂😂😂
ناشناس
۱۶ فروردين ۲۳:۲۰

عهههه فقط منم که یه ذره دارم گیج میزنم؟ 

چرا دارم نمیفهممه قشنگ تو هپروتم 

RM. kiute.ARMY

فیک نیاز به تمرکز در حد استاد شیفو داره👀
mira
۱۶ فروردين ۲۲:۱۱

پعنی اسم فیک یعنی چی

RM. kiute.ARMY

یه اصطلاح ژاپنی ئه👀
Hiromi
۱۶ فروردين ۲۱:۵۰

کامل خوندمش 🤌😃 

و الان دچار افسردگی هستم 

 

خیلی خیلی قشنگ و متفاوت بود، و من واقعا قلم نویسنده رو دوست داشتم ، متفاوت بود و طوری که عمیق بود و هر خطش کلی مفهوم پشتش داشت منو واقعا متحیر کرد. 

 

نویسنده واقعا واسش وقت گذاشته بود و در کل عالی بود..

ولی اگه یکم یه کم عشق بین کاپل اصلی بود خیلی بهتر هم میشد ،

 

خب گنده گنده حرف زدن بسه 😃

 

در کل جالب و متفاوت بود ، 

چاکر شما تا دیداری دیگر بدرود🫡

RM. kiute.ARMY

حدس میزدم زیر این فیک قراره خیره به در باشیم ک اه میکشه😔

حق:)))))

اصلا فقط یجور نوشته بود سر ب بیابون بزاریم...

بابا تریبون ب نامتههههT^T

فدات بشممم مخلصیمT^T
vkook_hedi
۱۶ فروردين ۲۱:۲۹

واااایی عررررر ددیییی

دو صفحه نخونده عاشقش شدمممممم

مقدمه روووو

دیزاینووووو

واااییی قلبمممم

😭😭😭😭🥲♥️

نویسنده جدیده!؟ وای خیلی قشنگهنممعثثعمقعمتقکبچب

RM. kiute.ARMY

اصن نویسنده یجوری نوشته فقط به قصد مفقودالاثر کردن ماها😭😭😭😭

نه قبلا بوده👀
vkook_hedi
۱۶ فروردين ۲۱:۲۵

سلام ددی خوبی!؟

بالاخره چشممون به جمالت روشن شد😍

نماز روزه ات هم قبول باشه♥️

وااااین این فیک چه جیگریههههههه!!

شنبه و یکشنبه امتحان شبه نهایی فیزیک و ریاضی دارم ولی هنوز لاشم وا نکردم ، میرم اینو بخونم🥲

اولین فیک بعد ۴ ماه...

هیییققق...به نظر خیلیییی نااااز میاااااد😭

RM. kiute.ARMY

سلام عشقم تو خوبی؟*^*
فدات شمممممT^T
قربونت زندگیم قبول حق باشه همچنین*^*

این فیک خداست هدی:))))
بخون از دستت نره😭😭😭😭
قشنگ اجرت با سایت فضایی هاست😂😂😂😂

محتوا ادمو به رعشته میندازه=)))
Hiromi
۱۶ فروردين ۱۹:۵۵

خب خب ، بنظر خیلی فیک خفنی میاددد

به سوی دانلود و خوندننن

RM. kiute.ARMY

اصلا گلی از گل های بهشته:)))
Rasha
۱۶ فروردين ۱۸:۱۶

اصلا هلاک این کاور جیگرش شدم

RM. kiute.ARMY

بخدا منم...
حالا داخلشو ندیدی=)))))
....
۱۶ فروردين ۱۷:۰۴

سلام هیونگ، ایام به کام

یه سوال میدونی ژانر سکرت یعنی چی؟

RM. kiute.ARMY

سلام فدات شم من*^*
سکرت یعنی راز.

حالا اینجا میگه ژانر سکرت، یعنی نمیخواد بگه ژانر چیه
Sara
۱۶ فروردين ۱۶:۱۹

عالیییییییییییی

RM. kiute.ARMY

دقیقا:)))
مریدا
۱۶ فروردين ۱۵:۵۹

من نتونستم کامل بخونمش فقط چند صفحه رو‌خوندم چون واقعا فرق داره با بقیه فیکشنا و وقت می‌طلبه🥲

خیلی نابه

نویسنده رسما با قلمش میکشوندت توی داستان انگار که جونگکوک داستان تویی

من کتاب ها یا کلا مطالب دارک و دلهره آور و مخصوصا مبهم و در واقع سخت‌قابل‌فهم رو نمیخونم چون خیلی غرقش میشم و بهش فکر میکنم و بررسیس میکنم حتی برای مدتی خوابمو بهم میزنن ترجیح میدم فیکشنایی که ساده تره رو بخونم البته برای الان منظورمه چون نیاز به تمرکز دارم 

اما واقعا نمیشه از این گذشت گذاشتمش برای تابستون واقعا خیلی خوب نوشته شده به نظرم البته من بخش خیلی کمی ازش رو خوندم🥲

فقط می‌خوام بدونم نویسنده چطور اینو نوشته منظورم هم ایده و هم گسترششه و جسارتا چند سالشه؟

RM. kiute.ARMY

وای دقیقا مریدا خام دقیقا!!!!

اصلا یه جنس نابیه..

منم به شدت کنجکاوم👀
Kim bora(خیار🥒)
۱۶ فروردين ۱۲:۴۳

به به چی میبینم؟

تهکوک روانشناختی جدید؟

عیجان🫠

دستم پره هااا😔

ولی اینم روش🌚

هعییییییی🧕🏻

چرا باید با پایان تعطیلات انقد چیز جدید بیاد رو دستم؟💀

RM. kiute.ARMY

این نابه نابه:)))

همیشه جا هست، حتی وقتی جا نیست😔

منم بالاخره باید ی کزمی بریزم😔😂
، جِـی ﻜﻮ کیم:&gt;
۱۶ فروردين ۱۲:۰۴

ددی یه سوال پیش اومد...امنژیا چیه؟چه ژانریه که من تاحالا نخوندم؟:<<

RM. kiute.ARMY

همون امنزی یا آمنسیا*^*
فراموشی از بیخ!
Sh.M ..
۱۶ فروردين ۱۱:۱۶

عیجان عیجان چه چیزیه این.. جنس ناب به این میگنااا😔

RM. kiute.ARMY

باید زد به سنجاق با پینیک و سیخ بریم فضا😔
یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کار های ستی
۱۶ فروردين ۰۰:۵۹

دوستان خبر جدید،من کور هم شدم رفتم ،😂🤦🏻‍♀️

الان یونمین رو هم تو کاپل ها دیدم،واوو *خوشحالی بیشتر*

نویسنده چه کرده....

متاسفانه همه رو کشته با قلمش،یکی زنگ بزنه صدو ده.....

 

RM. kiute.ARMY

من زنگ زدم ریاست جمهوری فوت کردم😔😔😔
یک عدد ستیزن در انتظار فول شدن کار های ستی
۱۶ فروردين ۰۰:۵۷

به قول یه عزیزی استخونامممم...

 

با ژانرا اشنایی دارما،ولی احساس میکنم نمیدونم امنژیا یعنی چی ،ددی کمک😂🥲🤝🏻

 

و خب وقتی زدم رو ارشیو کار های نویسنده و دیدم نوینسده همون مینی فیک تهجین خونه خراب کن و جذاب عه حتما میشینم میخونمش چون قلمش به نظرم خیلی خوب بود و احتمالا الان پیشرفت کرده و درکل وقتی خوندمش میام نظرمو میگم،خسته نباشی نویسنده شی 🤝🏻💗💗

پ.ن:ددی میخوام شب بخونمش،یَک‌ حالی میده😂😔🤝🏻فیکای راز الود و دارکو باید شب خوند قشنگ تاثیرش هم بیشتره هم ژانرش میگیره ادمو😂😔🤝🏻

ولی جدا هر چی فیک دارک بوده تو سایتو من تو شب خوندم،واقعا تا صبش خوابم نبرده😂😔🤝🏻خلاصه که اگر یه مصحیت بدردبخور میخواید اینه که این ژانر های زیبا رو در شب بخونید قشنگ اپلاسیون مجانی هم میشید👍🏻

پ.ن2:ددی این دیگه چه وعضشه من امروز با زور مامانم رفتم مدرسه مدرسه بسته بود (پیاده میرم)بعد برگشتم بعد دوستم پیام داده ساعت نهه اسکل بعد ساعت هشت و چهل دیقه رفتم مدرسه فقط یه نفر بویدم نشستیم چرت و پرت گفتیم،بعد جلو من(روزه بودم)هایپ و شوکولات خوردن ،نوش جونشونا،ولی خب میدونستن روزم(خداس نگشون کنه به حق مین کوچولو)بعدش تا دوساعت هیمنجوری نشستیم بعدش مدیرمون گفت پاشین برنی به ماماناتون زنگ بزنید برین خونه هاتون دخترای گلم(احساس میکنم منظورش این بود که برین گمشید خونه هاتون منم کارو زندکی دارم باید برم😂😔🤝🏻)

RM. kiute.ARMY

جااااان اهل دل بوده😂😂😂

یعنی از بیخ یادم تورا فراموش😔

این فیکش رو من ریختم تو آب، خشکش ردم، پودرش کردم و با دماغم اسنیف کردممممم=))))

پ.ن: اصلا دقیقا فقط برای نصفه شب و زیر پتوئه😔😂😂😂

واقعا! حق! آتئیست هم باشی، یه لحظه به خودت میای میبینی داری میگی: سر نهادم بر زمین، ای زمین نازنین، کس نیاید بالا سرم جز امیرالمومنین😔😔😔😔

پ.ن2: شتتتت ناموسا؟؟؟😂😂😂 پرتتون کرد بیرون بخدا😔 معلم دینی من منو زد💀
ولی واقعا اسهال بشن به حق مین کوچولو و دوقلو هااااش جلو بچه ام خوردن😒
mira
۱۵ فروردين ۲۳:۳۵

چقدرر عکسش قشنگهههه 

ukiyo یعنی چی؟

RM. kiute.ARMY

تو داستان معنیش رو به دارک ترین شیوه ممکن به داستان دراورده👀
Samin
۱۵ فروردين ۲۳:۲۴

فاک 

هنوز نخوندمش ولی خفن میزنه انگار 

کاورش هم با اجازه دان شد 

گرفتار در بند کیم تهیونگ اصن باشه از این گرفتارا میخواین من بیام گرفتار شم؟ داوطلبی ها 

دلم مث سگ براشون تنگ شده 

RM. kiute.ARMY

خوندن این فیک مثل دادن خمس و زکات از واجباته😔
منم ثبت نام کردم برای گرفتاری😔

عاخ عاخ منم:))))
Yeah, we never felt so young
When together sing the song
서로의 눈 맞추며
비가 내려도
Yeah, we never felt so right
When I got you by my side (My side)
함께 맞던 별 따라
Oh, we young forever
이렇게 노래해 (We ain't never felt so young)
Won't you hold my hand? (Yeah, we never felt so right)
Need you here tonight (We ain't never felt so young)
Oh, we young forever (Never felt so young)
Yeah, never felt, never felt so young

.::Take Two::.
.::BTS💜ARMY::.
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان