برای اولین بار کوکوی خوندم و باید بگم گشنگ بود...
مطمئنم اگه داستانی مثل این فیک وجود داشت و از کرکتر تهیونگ می پرسیدن چرا بهش برگشتی؟ میگفت چون عشق غیرمنطقیه و من دوستش دارم و...
اما کی میگه عشق حتما غیرمنطقیه؟
عقل میگه : چرا براش اینقد فداکاری میکنی؟ و قلب جواب میده : چون اون برام خودش رو فدا میکنه
این عشق منطقیه
به شخصه معتقدم وقف کردن زندگیم برای کسی که منطقش احساسم رو رد میکنه مسخرست
همیشه میشه تعادل رو حفظ کرد جوری که تهش نه عاشق غیرمنطقی و آسیب دیده باشی نه منطقی بی احساسی که در تنهایی سیر میکنه
توی این فیک منطق جونگکوک احساس تهیونگ رو رد کرد اما دو روز بعدش برگشت(پدصگ)
انصافا ددی این خوب بود ینی خیلی خوب تر از بعضی فیک ها بود
نمیخوام مقایسه کنم ولی یه بار یه فیکی خوندم که تهیونگ(ویکوک بود)زد غرور و شخصیت و عزت نفس جونگکوک رو با خاکستر که هیچی با اتم های هوا یکی کرد بعد جونگکوک افسردگی گرفت ها اما نمیتونست دو روز یکم به تهیونگ بی توجهی کنه دوری کنه اصن قهر کنه ، نمی تونست😐😐😐
ینی تهیونگ نیست و نابودش کرده بود بعد هنوز دل جونگکوک براش می لرزید😔
عاقااااا به این میگن غیر منطقیییییی
چندتا فیک دیگه هم که اینجوری بودن خوندم و
به نویسنده هاشون میگی اشکال کارشون رو ، میگن این فیکه
خب داداش فیک هم قواعد خودش رو داره صرفا چون فیکه دلیل نمیشه چیزهای غیر منطقی بچپونی توشಠ_ಠ
*کشیدن چند نفس عمیق*
خیلی خب ببخشید عصبی شدم ولی این فیک واقعا قشنگ بود✨
کوئرنسیا شی لازمه بگم عاشق سینه چاکتم؟
پ.ن : حالا چندشاتی خودم که از همین عشقا داره😂
RM. kiute.ARMY
به به نوش جون شما باشه*^*
منم باهات موافقم.
این داستان انگاری یه گذر میزد به عقاید ما درمورد دوست داشتن و عاشق بودن.
و خیلی خوبه که اینور آدمو به چالش بکشونه و نشون میده کار نویسنده درسته.
وای کوک واقعا خر بود:|
بگو جون تو!!!
وااااا:|
خب نویسنده تنگش میزد کرکتر ها تعادل روانی ندارن اینطور قابل ادراک تره:/😂
دقیقا:|
درسته فیکه، اما این فیکشن بودن بابت شخصیت هاست نه که داستان خواهر من💀
داستان یک معقوله ی منطقی داره💀
*خوردن آب قند با نمک*
ای جاننننننننT^T
عفففففففف😎
جون جون باشیم در خدمت😂💜