حقیقتا این کامنتم،خطاب به نویسندهی گوگولیمون،آرمیته.
از سناریوش، واقعا لذت بردم...من آدمِ رنگ و بومم و حقیقتا رنگ بکگراند پیدیافت،رنگ مورد علاقهی منه...
اما به عنوان یه کسی که...خب نمیتونم اسم خودم رو نویسنده بزارم اما یه کتاب کوچولو نوشتم که داره گوشه ی کتابخونم خاک میخوره...XD
فقط چند تا نکتهی کوچیک رو بگم.
نامهای که یونگی برای هوسوک نوشت،بعضی از جملاتش واقعا میتونستن تغییر کنن،صحبتم سر موضوع نامه نیست...شاید جای نقش های دستوریش گاهی نیاز به جا به جایی داشتن.
"هوسوک عزیز،دیگه هیچوقت از اون شامپو نتونستم استفاده کنم"
به نظرم اگر بین "شامپو "و "نتونستم" یه کامای کوچیک میومد یکم بهتر میشد یا حتی اگر اینطوری مینوشتی:
"هوسوک عزیز،دیگه هیچوقت نتونستم از اون شامپو استفاده کنم"
و اگر قلم ، دست من بود شاید یه سهنقطه هم آخر این جمله میذاشتم.
یا این یکی:
"بهت میگفتم که چقدر دوستت دارم.ولی تو نموندی.اما تو انتخاب نکردی که بری.میدونم"
حقیقتا توی این سه تا جمله، "ولی" و "اما" این شکلی کنار هم یکم توی ذوق میزنه.احساس میکنم شاید این یکی یه کم بهتر باشه:
"بهت میگفتم چقدر دوستت دارم. اما تو رفتی، و منم میدونم...میدونم خودت انتخاب نکردی که اینطوری ترکم کنی."
:>
بیا این یکی رو ببینیم:) :
"من اون کلاس هنر اون جمعهی نحس رو به یاد میارم"
اینجا وقتی "اون" رو دوبار تکرار کردی خیلی ترکیب دلنشینی نشده. این چطوره؟:
"هنوز خاطراتِ اون جمعهی نحس، کلاس هنر و بوم دونفرمون رو یادمه."
حتی اگر نمیخوای خیلی جملهات رو تغییر بدی میتونی بین "هنر" و "اون جمعه" یه کاما بزاری یا به نظرم اضافه کردن یه "وَ" از کاما هم بهتره XD
یه چیزی که یکم چشمم رو گرفت این جمله بود:
"هوسوک عزیز،التماست میکنم. برگرد"
حقیقتا یکم این جمله نمیساخت به جمله های بعد و قبلش. اول اینکه...به نظرم به جای نقطه بین "میکنم" و "برگرد" کاما میزاشتی بهتر بود.و دوم اینکه یه کوچولو به تم نامه نمیساخت این جمله...حقیقتا در حال حاضر جایگزینی به ذهنم نمیرسه براش اما به عنوان یه ریدر احساس میکنم یه کم این به بافت نامه نمیخوره :> منظورم اینه که، "هوسوک عزیز" اولش باعث میشه وقتی ادامه ی جمله رو میخونی احساس کنی که "هوسوک عزیز" به "التماست می کنم. برگرد" نمیخورن...
یه جمله ی دیگه ای که همین حس رو ازش گرفتم و وقتی خوندمش یکم شوک شدم این بود:
"هوسوک عزیز، باید بدونی که چقدر من عوضی بودم"
حقیقتا به نظرم این جملهای نیست که کسی توی نامهای به عزیزِ مردهاش بنویسه...
و اگر خودت احساس میکنی که مشکلی نداره، به نظرم جای "چقدر" و "من" رو عوض کن*^*
"من چقدر عوضی بودم"
یه چیز دیگه که بود...خیلی از "که" استفاده میکردیT^T جا هایی که واقعا نیازی به بودن "که" نبود ، این کلمه رو اضافه کرده بودی.
روند داستانت به نظر من خوب بود. فقط گاهی زیادی از یه جمله ی تکراری استفاده میکردی...
"هوسوک عزیز" و "به هوسوک فکر نکرد" واقعا نیاز به تکرارشون بود اما تو یه کوچولو زیاده روی کردی...مخاطبت ممکنه خسته بشه:<
و گاهی راجب چیز هایی که نباید، زیاد توضیح دادی و راجب یه سری چیز های مهم کم نوشتی و کم توصیف کردی.
مثلا بحث ساعتشنی به نظرم واقعا بامزه بود اما قسمتِ نظرِ دانشآموزا و معلم راجبش واقعا نیاز نبود.
راجب جزئیات...مثلا راجب معلم ها، اطلاعات یه کم اضافه دادی،یا حقیقتا بحث ملیت دختری که آهنگ گذاشت واقعا مهم نبود.
جزئیات راجب معلم ها به نظرم اگر که نوشتهات وانشات نبود یه کوچولو واقعا لازم بود اما الان که خود داستان و سناریو حجم کمی داره فکر نمیکنم نیازی به این مدل توضیحات باشه.
از اون سمت ، دعوای هوسوک و یونگی، اگر یکم بیشتر کشش میدادی و بیشتر توضیح میدادی قشنگ تر میشد...حقیقتا یه کوچولو منطقی نیست که سر چند تا حرف کوچیک یونگی در این حد و در یک لحظه انقدر اعصبانی شد. باید کم کم دعوا رو شدت میدادی و سرعت روند داستان رو اینجا یکم کمتر میکردی.تا به خودم اومدم، یونگی وسایلش رو جمع کرد و رفت T^T
درکل خوشحالم که یه تایمی گذاشتم روش و خوندم! سناریوت به نظرم جذاب بود و مطمئنم اگر یکم بیشتر دقت کنی و تجربهات توی نوشتن بیشتر بشه واقعا خفن میشی!
خلاصه که از نوشتن دست نکش باشه؟ دوست دارم~^~
از اونجایی که گیلیلیلیلیلی یکم اسم طولانیایه میتونی گیلی صدام کنی، آرمیت:)
پ.ن: تایم نوشتن کامنتم تقریبا یک ساعتی شد:')
RM. kiute.ARMY
به به مرسی کامنت فدات شم و مرسی وقت گذاشتی جان دل👀