BTS fanfiction

معنای زندگی بین برگ های نیمه خشک زرد و سبز و نارنجی و اولین بارون پاییزی.

جریان احساسات مثل نسیم بعد از گرمای سخت؛ لذت بردم و خوشحالم زمان خوبی خوندمش.

عه نظرم ثبت نشده اینجا مثل اینکه☹️

مخلصتم بِرار😂❤️‍🔥

وای نگو🤣🤣🤣🤣

آقا این خیلی قشنگ نوشته شده بود پر از احساس بود🥲

من خیلی دوستش داشتم همون‌طور که میدونی من کلا هیچ فیکشنی نمی‌خونم معمولا به جز ویکوک/کوکوی مگه اینکه خلاصه ی داستان جذبم کنه که درمورد این اینطور بود البته به نامجون ارادت خاصی دارم و این بی تاثیر نبود

ولی واقعا خوشحالم که خوندمش خیلی خیلی قلم نویسنده رو دوست داشتم

اما ته قلبم این احساس رو داشتم که این داستان انگار تموم نشد برام

یعنی خودم رو جای کیم می کیونگ گذاشتم و یه بخش عظیمی از وجودم در گذشته موند.. یه جور خلأ ...اینجوری که انگار اگه پیشنهاد نامجون رو قبول کرده بودم حتی اگه هیچی خوب پیش نمی‌رفت بهتر از این بود که شروعش نکنم

با این حال نمیگم کار اشتباهی کرد زندگی خودم پر از همین مدل اتفاقات بوده (البته نه در مورد رابطه عاطفی) اما به طور کلی شاید تصمیمش بهترین بود با این حال نمیتونم این احساس جاموندن تو گذشته رو نادیده بگیرم

در واقع خیلی قشنگ نوشته شده بود و نویسنده تونسته احساسات رو به خوبی منتقل کنه

الان دانلودش کردم با عنایت الهی فردا میخونمش خدا بده برکت خواهر هانا🤌🏻

نظرمو هم میگم اصلا مگه میشه من فیکشنی بخونم و نظر ندم؟

وای دد جررر😂 یه سری تصورات ناهنجار از خلسه و پیشرو اومد تو ذهنم خدا نیاره برا کسی

وای پوسترش خدایا خیلی خوبه اصلا یه جور خاصی آرامش میده

الان حوصله ندارم دانلودش کنم فردا شاید

ولی به نظر میاد قراره عاشقش بشم!

جووووننننن 💋🥺💦

این خیلیی گاد بود ددیم  : "))))))))))))🥲🫴🏿

من خیلی دوستش داشتم ولی کاش همونطور که اخرش گفته بودی پیش میرفت . نامجون ارزششو داشت :)
به هرحال حالت و شرایط و کارهایی که میکرد رو دوست داشتم عالی بود

گمشم که گمشممم آرهههه گمشم که گمشم(که بخونم)

سلاااام

یه فرزند دیگمم به غلامی پذیرفته شد🙂‍↔️

با تشکر از همه ی مسئولین دست اندر کاران دوستان پشت صحنه دوستان جلوی صحنه و...

به شدت پیشنهاد میکنم موقع خوندنش به آهنگ closer خود برادر بزرگوار کیم نامجون گوش بدین...

امیدوارم از خوندنش خیلی خیلی زیاد لذت ببرین🩷