فرشته ای چشم گشود...
لبخند زد بر زندگی
شروع کرد به رشد
برای به تور انداختن ماهی های
ارزو و رویاهایش
راه رفت..
دوید...
حرف زد...
خندید...
اما در آخر...
ایستاد...
و دیگر نخندید...
اون منتطر بود...
منتظر خواب...
اون پشیمان بود...
پشیمان از چشم گشودن...
روزی غمگین بودم...دلخور از اتفاقات غمگین اطرافم...
دوستی گفت
میتوانی سر بر شانه هایم گذاری و اشک ریزی...ولی در سیاهی غرق نشو!
ثانیه ای تعلل کردم و سپس همراه لبخندی گفتم
مگر غرق در سیاهی به همین سادگیست؟!
زمانی در سیاهی مطلق غرق خواهی شد که...
آخرین رشته نخ امیدت...وا رود و در سیاهی مطلق سقوط کنی...
هر انسان در هر شرایط رشته نورانی و باارزش امید خود را دارند...مال بعضی به نازکی نخ...و مال بعضی به کلفتی کنف...
زمانی که قلب بی هیچ احساسی بتپد...و تپش ان را احساس نکنی و لبخند و اشک هایت را فراموش کنی...
آنروز دردناک...رشته ات بریده است...
ولی به یاد داشته باش...با افکار و عمل...میتوانی آن رشته را گهی نازک و گهی کلفت نمایی...
ولی بریده...هرگز!
هق...عقیدمه...میدونی ادمین...
من تو هرشرایطی که گیر میوفتم...اینو به خودم یاداوری میکنم...
عاه فقط...الان تو همون شرایطیم که رشتهم به نازکی نخ رسیده هوم؟...
عایی...
ولی اون رفیق خیلی حق گفت...سایتتون شده مثل یخچال...
اخه عادت گندی دارم اینه وقتایی که حالم بده زیادی میخونم...خب این اواخر یکوچولو سخت گذشته...
عام و این فیک..پایانش خوشه؟
هق بخدا تحمل یه پایان بد دیگه رو ندارم...
و عام چند صفحهس؟
RM. kiute.ARMY
میگن ابریشم خیلی نازکه اما مقاومت فولاد رو داره
اگه به نازکی نخ رسیده مطمئن باش که اون نخت از جنس ابریشمه:")
هی این یخچالو باز نکنید پول برقش زیاد میاد😂
اره لاوم نگران نباشT^T
بیشتر 300