نویسنده | yasy2007 |
کاپل | نامجین |
ژانر | خاطرات . جنایی . انگست . درام . لیتل رمنس |
محدودیت سنی | 15+ |
برشی از داستان:
-خداحافظ عشقم...امیدوارم خوب بخوابی
نویسنده | yasy2007 |
کاپل | نامجین |
ژانر | خاطرات . جنایی . انگست . درام . لیتل رمنس |
محدودیت سنی | 15+ |
برشی از داستان:
-خداحافظ عشقم...امیدوارم خوب بخوابی
های اوری وان =)
دد میبینی چندوقته هی غیب میشم جدیدا خیلی گشاد شدم😂 در حدی که امروز من موندم و دوتا پروژه تاخیری عملی و یه نیم پروژه عملی که با نیشخند نگام میکنن :")
وات د فاک انقدری گشاد که نمیدونم چند هفتس اینارو عقب انداختم و فردا اگه تحویلشون ندم دیگه بهانه ای ندارم و خودم گور خودمو کندم =")
انقد گشاد که سرگروهم واسه تکالیف مطالعاتی که یه ماه پیش قرار بود واسش بفرستم ولی مهارت بازیگریم بهم کمک کرد قانعش کنم اصلا نمیدونستم باید واسش بفرستم و خودش گفته بوده نفرستم و حتما تا رفتم خونه واسش میفرستم :) بهم پیام داده و من برای طبیعی تر جلوه کردن در حالی که به طرز ضایعی تاریخ آنلاین وبازدیدام میخوره فقط از نوتیف محتوای پیامشو دیدم و صفحه چتشو وا نکردم تا سین نخوره و فردا ممکنه باهاش مواجه شم ولی حال اینکه بشینم بنویسم و ندارم :") حالا اونقدرام رو هم جمع نشده هااا با زورم که شده قبلا بیشترشو نوشتم ولی الان از گشادیم 3.4 درس و ننوشتم و به کتف عزیزم =")
مادر میگه بعد امتحانا دیگه اصلا ول کردی موقع امتحانام میگفت ول کردی من موندم کی چسبیدم پس ... هعی چی بگم گاهی اوقات این مادر یچیزایی از خودش درمیاره و تلقین میکنه من دقیقا همونم که حتی حوصله ندارم جوایشو بدم و برای میلییونوم بار قانعش کنم از شانس گندم هر وقت تن به استراحت میدم میبینتم و اونموقعایی که مث سگ میخوونم معلوم نیس بالا سر کدوم بخت برگشته ای واستاده :") دیگه قاطی کردم یه زمانی میگم نیگا اومای من از همشون اوپن مایندتر و خفنتره یه وقتاییم از شوک به روش آگوست دی یه فاک تر و تمیز و یه وات د هل ایز هپند رایت نو با یه صورت یخی میگم =/ وات دا فاک ریلی؟؟؟ ( مامانم پرستاره و در حالت عادی خیلی خوبه ولی خب گاهی وقتا شک میکنم این کیه اصن بماند که غرغرهاش خونه رو همیشه ورمیداره و هیتلرم دربرابر بی رحمیاش زیادی ذهن کیوتی داره :") امروزم من فقط دهن وا کرده بودم یه وات د فاک خاصی تو چشام بود و فکرم : این زن لنتی چشههه؟؟ چرا اینجوری موکونه؟؟ وات د....
بعد تازه شب مخ زنگ زده ام قبل اینکه به نتیجه برسم که کلا به خاطر رفتار ظهرش باهاش جنگ سرد و شروع کنم به کار افتاد و وقتی عصبی جواب داد تازه فهمیدم مادرم دوقطبی وحشی نیس :") فقط پریوده همینننن ="))))) زیبا نیس؟ من کلا همیشه وحشیم ولی حالا که فک میکنم دوران پریودی من و مادر از جنگ جهانیم بدتره :") در اون باره بیاین حرفی نزنیم 😂
دیگه کامنت خیلی طولانی شد اصل قضیه و هدف کامنت دادنم محو شد کلا =| وات دا فاک انقد دلم پر بود ینی؟ او مای...
منم سختمه خب
بهم میگفت بیبی بانی حالا که نیست کی بگه؟
مگه نگفت همیشه کنارمه پس الان کجاست؟
ددی حتی توی خوابم پیشمه و کمکم میکنه
بهم میگفت اشکال نداره اگه خواستی گریه کنی ولی قول بده تنهایی گریه نکنی...حالا کجاست که دلداریم بده؟من الان پیش کی گریه کنم آخه؟
تو وصیتنامش بهم گفته بود هروقت ناراحت بودم از اعضا کمک بگیرم ... میبینی؟ارمی نبود ولی همه جوذه حوامو داشت...
گفته بود شاید فیزیکی پیشم نباشه اما روحش همیشه کنارم میمونه و کمکم میکنه
این روزه مامانم هی ازم میپرسه خوبی؟بنظرم یکم گرفته ای
ددی من حالم اینطوریه از دلتنگی دارم دغ میکنم اون که مادرمه چطوری نمیفهمه؟چطوری یک ساله نفهمیده نصف روحم نیست؟
بهم گفت حالا که اون نیست حق ندارم به خودم اسیب بزنم وگرنه نمیبخشتم ... چرا مجبورم کرد تنهایی این دنیا رو تحمل کنم؟
ددی قیافه بی جونش توی طناب دار از جلوی چشم نمیره...
تک تک کلمات وصیتنامش رو انگار در مغزم هک کردن...
حالمو فقط میتونم با یه جمله توصیف کنم...
این قلب کوفتیم دلش برای اون بی شعور کله شق تنگ شده.......
ددی خسته شدم...از حرف زدن با اسمون خالی خسته شدم از گذاشتن فل گذشته کنار اسمش خسته شدم از تنها گریه کردن خسته شدم از اعذاب وجدان داشتن خسته شدم.....
ببخش توروخدا خیلی حرف میزنم اگه مشکلی هست بگو دیگه چیزی نمیگم
ددی راستش من یه مدته خیلیئ خوابای عجیب و غریب میبینم مثلا خواب خوناشام یا خواب میبینم بال دراوردم یا افتادم زندان و کلی چیز عجیب دیگه تو همشونم یه مرده هست که قیافش معلوم نیست...
دیگه دارم میترسم ددی...
راستش قبلا یه شماره ناشناس بهم پیان داد گفت مراقب صدا و تصاویر باش منم چیزی نگفتم اونم دیگه رفت پی کارش اما الان...
دیشب خواب دوستمو دیدم...
خب یکم گفتنش برام سخته...
من یه دوست داشتم که انلاین باهم دوست شده بودیم با اینکه چند ماه بیشتر از اشناییمون نمیگذشت ولی مثل سولمیت بودیم برای هم اسمش عرفان بود و 18 سالش بود ولی با اینکه 5 سال از من بزرگتر بود همیشه من اذیتش میکردم اونم فوشم میداد...
خیلی باهم صمیمی بودیم تا اینکه یه شب سه تا پیام ازش اومد که ای کاش هیچوقت نمی اومد...
یه عکس بود که خودشو دار زده و یه وصیت نامه که برای من بود پیام سومم مال خواهرش بود که گفت برادرش گفته اینارو برای من بفرسته...
نمیدونی چه حالی شدم ددی...😭😭😭
سعی کردم فراموشش کنم یا حداقل زیاد بهش فکر نکنم تا بتونم تحملش کنم ولی خیلی سخت بود...
چون کسی اونو نمیشناخت به هیچکس دربارش نگفتم خب برای منم سخت بود تنهایی با مرگ سولمیتم کنار بیام...
ولی نمیتونستم بگم...
الات تو اوبین کسی هستی که فهمیده...
دیشب که خوابشو دیدم یادش افتادم و خیلی بدجور شیکستم ددی😭😭😭
دلم براش اون احمق تنگ شده آخه...😭😭😭😢
.....💔🖤
میانه زیاد حرف زدم دلم بد جوری پره آخه میانه...💔🖤
ددی من چتد وقته خیلی خوابای عجیب و غریب میبینم...
مثلا میبینم یه جا اتیش گرفته و من فقط نگاه میکنم یا مثلا میبینم که بال دراوردم یا خوناشام شدم و خیلی چیزای غیر عادی دیگه چند وقتیه یه مرده که صورتش معلوم نیست تو همه خوابام هست دیگه دارم میترسم...
آخه قبلا یه شماره نا شناس بهم پیام داد گفت که مراقب صدا ها و تصاویر باش منم جدیش نگرفتم اونم دیگه چیزی نگفت اما الان...
میدونم به کسی بگم باور نمیکنن برای همین گفتم به تو بگم ببینم چی کار کنم...
حتی دیشب خواب بهترین دوستم رو دیدم البته خودکشی کرد منم به هیچکس نگفتم تاحالا که همچین دوستی داشتم و از دستش دادم دیشب که خوابشو دیدم خیلی گرفته شدم کلا مثل افسرده هاشدم اخه خیلی به هم وابسته بودیم...
میتونی کمکم کنی اونی؟
میانه زیاد حرف زدم...💔🖤
خب چی بگم؟
یکی کمکم کنه
الان خودم نیستم هنگ کردم
-خداحافظ عشقم....امیدوارم خوب بخوابی
.....💔🖤
جادوگر در حال پاک کردن اشک هایش بعد از کامنت دادن در هلپ می میباشد
اما متاسفانه اشک هایش از سر ذوق باز راه خود را باز میکنند
جادوگر نگاه شوق زده اش را از گوشی خود میگیرد و ب افق زل میزند
بسیار هیجان دارد
یک لیوان اب معدنی میزند
و باز هم خیره به پوستر محشر رمان در خیال هایش رنگین کمان بالا میآورد
اما این پایان نیست!/:
قرار است بعد از خواندن رمان
دوباره کامنت جادویی و تک خود را بگذارد
و نظر خود را ب نمایش بگذارد
وی بعد از اینکه خوب کصخل بازی در اورد و با این کامنت خود ثابت کرد که فیک نوشتن خوبی دارد
غبار جادویی خود را رها کرده و باز غیب میشود🙂👋
(پن:جادوگر خوب میداند ک رد داده است)
آلما شی
اره واقعا ایده ایه که فقط روی داستان های کوتاه جواب میده منم قبلا اگر دیده باشی گفتم برای این داستان قصد 5 صفحه داشتم اما به 17 رسید و ازین بابت خوشحالم
ممنون از نظرت..
صوگو شی
اره دقیقاااا
متین شی
واهای گریه کردی؟؟ چرا همتون گریه کردین؟؟
فقط خودم گریه نکردم انگار😂😂😂
من امادم که منو بکشید راحت هیهی
نوشی
عام من قبلا یه کار کوکمین نوشتم نوشی جونم...
Swan که کوکمینه و سد اند نیست کار منهههه
درود بر ادمین RM.kiute.ARMY
من متین هستم ، دانشجوی ۲۱ ساله ی دانشگاه علوم پزشکی تهران (احساس می کنم دارم به یه استاد خودم رو معرفی می کنم)
که خب خانواده ی شوخ طبعی دارم که اسمم رو مخفف می کنند!(وی مشکلی با مخفف اسمش ندارد ، تنها مشکل او برادر بزرگترش ممد است!)
به نظرم شما از من تو برنامه ریزی موفق تر بودید!(وی به یاد سال کنکور خود می افتد! و از خجالت اب می شود!)
میگما میشه یه درخواستی بکنم؟
من کامنت قبلی رو سریع و اونم زمانی که توی کلاس بودم ، نوشتم و خب به معنای واقعی تعداد غلط املایی هام واقعا بالاعه!
نمیشه یجوری ویرایشش کنید؟ ابروم در خطره!💔😂
یاسی شی
نمیشه به جایی اینکه بکشمتت بهت سفارش یه کوکمین (غیر سد اند) بدم؟ نظر مثبتت درموردش چیه؟
اوخی تو هم زیاد میشی؟ توهم بعضی اوقات به خاطر کم خونی سرت از درد می ترکه؟
خب من یاد گرفتم که چجوری بی حس یا به عبارتی اروم باشم و به خاطر چیز های کوچیک هیجان زده نشم یا به عبارتی خوشحالی کوچیک نداشته باشم! و خب همین خون دماغ شدن هام یه دلیل عالی به مامانم میده که از بی تی اس متنفر باشه و خب الان اینها مهم نبستند!
الان اینکه تو یه وانشات کوکمین و یه فن فیکشن ویمینکوک که توش جیمین باتم باشه، باید بنویسی! ( من کلا با تهکوک و کوکته مشکل دارم:/)
(وی دوباره یه نویسنده پیدا کرده و به او کوکمین سفارش می دهد)
ادمین ددی جان
من یدونه از این خواننده های خاموش تشریف داشتم که خب به این نتیجه رسیدم که با یکم کامنت دادن که مشکلی پیش نمی اید ، میاد؟
حالا یه سوال شما کنکوری هستید؟ اگه هستید که، چجوری وقت می کنید هم کامنت جپاب بدید و هم درس بخونید؟ من سال کنکورم به قدری سرم تو کتاب بود که خب.....(این قسمت رو سانسور کردم که ابروم نره!) البته الان هم چیز خواستی نشدما!!! شدم یه دانشجو که فن فیکشن می خونه و کوکمین می شیپه و گاها با اهنگ های بی تی اس به قتل میرسه!
یاسی شی
من با ۲۱ سال سن بعد از خوندم این وانشات، روی تخت نشستم گریه کردم!!! قیافه خانواده دیدنی بود!!!!! داداشم اومد گفت: (با دوست دخترت کات کردی؟ برم به مامان بگم که دوست دختر داشتی؟ نمی تونی حتا یه دختر نگه داری؟ متی (اسمم را خانواده مخفف می کنند) الان چرا داری مثل بچه دو ساله ها گریه می کنی؟ اووو نکنه می خواستی باهاش اعمال مثبت هیجدهی انجام بدی؟) و خب من تنها با پرتاب دقیق از اتاق به بیرون شوتشون کردم! چرا این گوزیلا اینقدر منحرفه؟ اصلا من دوست دخترم کو که بخواد کات کنه؟
حالا اینهارا رو ولش می نماییم!
به قپل نوشی عزیز(چند کامنت قبل) چجوری دوست دارید بمیرید؟ اشکم رو در اورید!
پدر با جذبه ام دست گذاشت رو شونم گفت که :( پیش میاد پسر گلم همه که لیاقت داشتن چنین دوست پسر خوشتیبی رو ندارن!)
الان به من بگید که چجوری بهشون بگم که داشتم به خاطر یه وانشات گریه می کردم که به عقلم شک نکنند؟
یاسی...دقیقا منظورتو گرفتم.
گاهی بعضی از ایده ها مسئولیتی رو به دوش ما میزارن و مارو مجبور میکنن اونو بنویسیم..
ددی نبودنم دلیل داشت. خیلی دلم میخواست بیام و فیکا رو نقد کنم ولی خب..مشغول نوشتن فصل دوم فیک "rain" بودم.
به لطف مامانم فهمیدم هنوز تموم نشده و خیلی کارا داره.
یاسی جون سلام خیلی وقته داستانت رو خوندم اما متاسفانه واقعا فرصت نکردم ذهنیتم رو جمع کنم تا تحلیلی خوب و لایقش بهت تقدیم کنم...
من خیلی فکر کردم...
اگر بخوام در مورد این داستان نظر بدم تنها میتونم بگم انگار نقاشی های خط خطی که ذهنیت یک نفر رو روی کاغذ پیدا میکنه دیدم...
یک اشفتگی خاصی در این نوشتت وجود داشت که من رو بیش از هر داستانی به فکر فرو میبرد...
انگار من خودم باید سعی میکردم از بین این اشفتگی بر اساس دیدگاه خودم یک داستان دربیارم...
و این واقعا کار آسونی نیست...
به معنای واقعی کار عقل نیست...
یعنی انگار تو هنگام نوشتنش فقط خودت رو رها کردی و فکر نکردی چی روی کاغذ میاد...
تقریبا همچین حالتی در داستانت دیدم که عالی عالی بود...
من خودم این سبک رو خیلی میپسندم...
و امیدوارم کارهای بیشتری ازت ببینم...
خوشحالم روز به روز داری بهتر و بهتر میشی...
اما این کار روی یک داستان کوتاه جواب میده...
از نظرم این مدل نوشتن برای داستانهای بلند واقعا موثر نیست...
چون داستانهای بلند باید صاحب انسجامی باشه که خواننده رو ملزم کنه که به خوندن ادامه بده...
بهرحال خوندنش برای من لذتبخش بود...
من خودم عاشق اون نیمه تاریک درون هر شخصم...
چون چیزهایی درش وجود داره که شاید خود شخص هم ازش بیخبره...
راستی اون تست اسمش تست MBTI هستش و با سرچ ساده توی نت میتونی بری توی سایتesanj و انجامش بدی💜
واو چه جالب با شرلوک:)
برا من اکثرا با نویسنده ها بود مثل شکسپیر و هومر و .... یا حتی جانی دپ و جان کری 😂💔
من قبلا هم تست داده بودم(یه جور میگم انگار مال کروناعه:/)ولی چون ثابت نبود هر چند وقت یه بار دوباره انجامش میدم
اولین بار مثل نامجون در اومد ددی
مثل نامجون:')
ددی سیستمم هنگ کرده نظرا ثبت نمیشه من دیگه میرم مراقب خودت باش فعلا^-^
مننن این تسترو ندادمممممم میخواکککککمممممم(کصدستی)
میحولم بوید ک نمک بدمومممنمممکک(میخوام بدید منم بدم)
میخواممممممم
ددی و یاسی
من بالاخره دیروز این تست شخصیت رو دادم و حدس بزن چی؟
با ونگوک و شکسپیر و جی کی رولینگ یکیه😂💔
اوکی یاسی میام میکشمت حال میده ها
خعلی شخصیتتو میدوستم
^_^😘
هیییع منم به دست دختر عموم به چوخ میرم
واتسم استاری نایت گذاشتم
بک گراند صفحه قفلم یه عکس استاری نایته
بک گراند صفحه اصلیمم یه ادیت استاری نایته
همه چیم شده ونگوگ=)
های سوگو شی
دلم برات تنگ شده بود...
اخیرا کار پدرت رو خوندم و امروز توی فکرت بودم
خب...
میدونی این داستان...
زیاد چیزی نبود که براش زمان بزارم متوجه منظورم میشی؟
داستانی که به ذهنت میاد و باید بنویسیش!
با اینمه هیچ تصوری از پایانش نداری
همونجور که گفتم قصدم این بود که هیچ داستان اصلی و سناریویی نباشه
مثل یک خواب...
که توی خواب دارن دنبالت میکنن و تو نمیدونی چرا
این داستان همچین چیزی بود و ربطی به جرقه بودنش نداره☺️
همچنین فایتینگ💕💜
شوگولیییییی
من حاضرم بیای منو بکشی کیوت😂😂😂
عادت دارم به کشته شدن توسط ریدرا اللخصوص دختر عمم اون معمولا یدور لهم میکنه تهش جیغ میزنه بعدم میگه عررررر عالی بوددد😂😂💜💜
این چییی بود 😶
مردم (بنده هم اکنون احساس میکنم بفاخ رفتم) هیچی بدتر از فیک غمگین نیست اصلا هیچی بدتر نیست
چرا من محو نمیشم یاسیییییی
خدا لعنتت کنه این چی بود حالم گرفته شد کل شب و بخاطرشون گریه کردم دلم میخاد پیدات کنم بیام بکشمت 😶😐🗡️🗡️🗡️
اما خب از اونجایی که خیلی فیکت خوب بودنادیده میگیرم احساس خشمم و
و به سپاهیانم میگم ولت کنن
(یاد زمان یزید افتادم😐)
یاسی...این...خیلی خوب بود.
حقیقتا قطره اشکی که ریختم..کنار چشمام خشک شد.
ولی
عالی نبود....
چون یک میکس بود.
من این حسو درک میکنم..
ایده ای مثل جرقه به ذهنت میاد...و اینجا مهمه که تو اونو تبدیل به یک داستان با سر و ته..با مقدمه..با شروع..با توصیف بکنی
و خب..
تو فقط جرقه های کوچیکو کنار هم گذاشتی..
در هر صورت..اینم کار هر کس نیست. و تو از پسش بر اومدی..
فایتینگ لاولی💕🌨
وقتی بعد از عمری میام اینجا و میبینم یاسی فیک نوشته...عررررر..
برم بخونم.
بای
عررررررررر اینو من نوشتمممم😐😐😐
ینی واقعا من نوشتمااااا
منممممم یاسییییی😂😐😐
نه بیبی جدن خودمم فقط گوشی کوثرو پیچوندم و بیان ثبت نام کردم=/
جووووننننن اینو من نوشتم جووووونننننن😐😐😐😐
بیکارم یونو؟😐
نوشی:
"آب دهنمو قورت میدم
ببین من...مرگ خاموش...نه ایستاده...من مرگ...من نه...ببین من نمیخوام بمیرم...
خدا رحمتم کنه😭
وای واقعا خون دماغ میشی؟چه بدددد
منم خیلی خون دماغ میشم...ولی نه اینجوری پشماااممممم
و اینکه بیبی ببخشید که میام کامنتارو ج میدم دردسر شمارم زیاد میکنم☹️
پوسترشو ک دیدم گفتم : خوراک یاسیه .. باید اینو بخونه
بعد به نویسنده ک نگاه کردم .. دیدن خود یاسی نوشته /"-"\😂
+چرا دارم زیر همهی پستا کام میزارم
مرگ (:
جاست ایت (:
کشت و کشته شد لعنتی این دیالوگو باید تو تاریخ بثبتن @-@
او راسی کیوت ارمی من الان قابلیت اینو دارم که به پروفت بدم (:
من این نویسنده و اون نویسنده شادی رو از نزدیک نبینم و بمیرم خونم گردن ادمینه
ولی واقعا چرا اسمتو نمیگییییییییی بگو اصن دروغم شده بگو اشکال نداره فقط یچیزی کع این بخش مریض مغز من تو رو یک چیزی در نظر بگیرع
سلومممممم هیونگگگگگگگگگگ
من آمدم چه خوش آمدم جررر (چرت و پرت زیاد میگم)
به به پروفتوووووووو بسی کراش
پارمیدا:
ممنون عزیزم لطف داری
خودمم نمیدونم اون افسر کی بود😂
میدونی...حتی من که نویسنده داستانم از عمق داستان خبر ندارم
دلیل جین برای خیانت چی بوده؟
اون افسر کی بوده؟
چرا نامجون جینو کشته؟ (واو نصفشو خودم اسپویل کردم)
میدونی همه اینا سوالاتیه که بخاطرش بارها وانشاتمو خوندم
ولی نمیدونم...
خودمم نمیدونم...
ولی از کجا معلوم؟ شاید اون افسر نامجون باشه؟...
بدبخت فلک زده:
اسمت چرا اینجوریه؟😐😭
ممنون که خوندیشششش
خداحافظ عشقم...فک کنم این پایان من بود
بطخسغسبنبسنسغحیبخبیخغیح😭😂🤦🏻😅
خودمم با وانشاتم ذوق میکنم فازم چیه
دریا:
دریا کامنتت داره منو به سوی چوخ میکشونه خیلی دوسش دارم😭😭😭😭
نویسنده می خوام بهت دو تا راه بدم!
مرگ با چاقویی که توی قلبت میره و خب فوران خون(مرگ جینی)
زهری که توی اون رگای ظالمت میره(مرگ نامجونی)
کدومو دوست داری بدهت بدم؟
می خوای با روش خودم به قتل برسونمت؟؟؟
چرا بیشتر نامجین ها سد اند هستند؟
ادمین می خوام یه فکت درمورد خودم بگم! من وقتی احساسی یا هیجان زده میشم(زمانی که ادرنالین خونم بالا میره یا چشم هام پر اشک میشه) خون دماغ/دماق میشم!
و من اخرین چیزی که یادم میاد اینه که موبایلم رو روی میز انداختم و بعد..... خب بعدش رو یادم نمی یاد! فقط میدونم که وقتی بیدار شدم سرم داشت میرتکید از درد(اثرات کم خونی! خولب الودگی بالا) و تخت و لباسام خونی بود:(
میگما چرا تو ژانرش سد اند نبود؟ (الان تمام مشکلاتم رو تقصیر اینکه تو ژانر سد اند نذاشتید، انداختم😂💔)
رونی:
خودمم بعد از نوشتنش بارها و بارها خوندمش
با خودم گفتم این چیه؟تهشم نوشتم
این چیه؟هیچی نیست...
بیشتر شبیه یه فیلم که تو از ماجراش خبر نداری
انگار داری فیلمی رو نگاه میکنی که تهش معلوم نمیشه چی به چیه و وارد عمق ماجرا نشده
باورت میشه حتی خودمم نمیدونستم داستان چیه:)
مهرسا:
من معمولا 17 صفحه نمینویسم...
این کار برام زیادی خاص بود
قصدم روی 5 صفحه بود...
ولی شد 17 صفحه و از این بابت خوشحالم...
ممنونم مه انقدر بهم لطف کردین و وانشاتمو خوندین")
چجور باید توصیفش کنم ؟
توصیفش سخت بود چون توی تک تک کلماتش خیلی حرف ها بود !
کشت و کشته شد !
اون عشقش رو کشت چون دیگه مال خودش نبود ..
اون فقط زیادی عاشق بود ! اونقدر که عشقش رگه های تنفر گرفت ..
چطور یه وانشات میتونه انقدر زیبا و دردناک باشه ..
بغضم گرفتت
میشه من بمیرم ?! چرا کسی نمیاد منو بکشه ?! خعلییییییی عاااااااااااااشششششششششقققققششششششممممممممممممممممممم ................ پوسترش خداسسسس ..... حس همزاد پنداری عجیبی در من شکل گرفت ..... خیلی جالب بود ..... قلم نویسنه خیلی عالی و در عین ادبی بودن محاورهای هم هست .... اصلا نمیفهمم چرا ولی توی اولین سطرش بود که ذهنم داشت سناریو های فلش بک برای داستان میداد ..... اصن من برم باو .... حس منتقد بودن بهم دست داد 😹😹فعلا ... گودبای مای لاوز 🔪☺️
من...
این زیادی بود..
این دیگه خیلی زیادی بود
خیلی خوب بود
خیلی عر داشت
خیلی..
نامجین..اثن
نحیدونم چی بگم
نمیدونم..
کشت و کشته شد
و جمله ی اخرش
و مرگ.💔
نویسنده بسی دوسش داشتم:)
بنظرم چیزی که جذاب ترش میکرد ارتباط پوستر و داستان بود....
فقط اخرش گفت چهره اون افسر براش آشنا بوده 🤔اون افسر کی بود؟؟
از کاپلش و ژانرش و اون پوستر به شدت عالیش میشه فهمید چیه :) ۱۷ صفحه بود که من خوندمش و خب تو همون ۱۷ صفحه واقعا خوب بود یعنی اگر نویسنده ادامش میداد میتونست بهترین فن فیکشن بشه 🙂❤
ایننننن چههههه سمییییی بودددددد ؟؟؟؟؟
فقط ۱۷ صفحهههه ... ولی من ۱۷ بار خوندمشششش
شایدم بیشترررررررررررر .......
یا خود خدا ..... این واقعا مرگ بود ....
من نامجین زیاد نمیخونم ولی این واقعا مرگ تر بود
🙂⛏
*کشت و کشته شد *
این اصل عدالت و بی عدالیته ....
کسی که تاحد مرگ عاشقه .. یعنی هم قاتله هم متنفره