نویسنده | Yuki.YG.JM |
کاپل | یونمین |
ژانر | ماوراءالطبیعه. تاریخی . رمنس . اسمات |
محدودیت سنی | 18+ |
آیدی واتپد | yukieygjm |
برشی از داستان:
پسر در حالی که سر مار رو نوازش میکرد و مار هم بخاطر یونگی کاری به پسر بچه
نداشت،جواب داد:«آخه چرا باید ازت بترسم»
_چون من شیطانم
پسر بچه انگار که جوک شنیده باشه با صدای بلند خندید و در بین خنده هاش
گفت:«خیلی بامزه ای! شیطان زشته ولی تو خوشگلی»
شنیدن همین جمله کافی بود تا یونگی بعد از سال ها احساس کنه قلبش یخ های دور
خودش رو شکوند و شروع به تپیدن کرد:«واقعا نمیترسی؟»
پسر بچه چشماشو از مار گرفت و به یونگی داد. سرشو بخاطر شنیدن سوال یونگی
کج کرد و دستشو هم روی موهای طلاییش گذاشت و نوازشش کرد و گفت:«دقیقا
شبیه گربه ام سوفی هستی! اونم وقتی میخواد نوازشش کنم خودشو غمگین نشون
میده... با هم دوستیم آقا؟»