اهمممم اهمممممم
در حال حاضر ٣٠ صفحه خوندم و طاقت نیاوردم کامنت نذارم!!!!
ببین...
اصلا.....
ای داد بی دااادددددد!!!!
با من چه کردیییییی!!!!!!
لحنتیییی این چرا انقد سوییت بوددددددددد!!!!
از شدت غش و ضعف الان پس بیوفتم تقصیر توعه گوجه سبز خانم!!!
انقد ارامش و حس خوب داشت که حس میکنم روزم زیبا شد!!!
وقتی اون حس گرم وفاداری و عشق به خانواده و صمیمیتی که بین اعضای خانواده بود رو نشون دادی، وقتی ذوق و سرزندگی اون سه تا بچه ی نیم وجبی رو توصیف میکردی، یا مدل غذا خوردنشون، تنها چیزی که میتونستم حس کنم این بود که چقدر این داستان با وجود ساده بودنش به ادم میتونه چیزای خوبی رو یاداوری کنه! و چقددددر حس خوبی دارهههه!!!
اینکه تو بدترین و بهترین شرایط پشت کسایی باشی که میدونی به حمایت نیاز دارن، اینکه تو ناامیدی همیشه یه امیدی هست، اینکه عشق چیز عجیب غریبی نیست و جور عجیب غریب تری برای ابراز کردنش وجود نداره! عشق از تک تک حرکات کوچیک و بزرگ کسایی که دوس داریم مشخص میشه! از اون غذای خوشمزه، پودینگ شکلاتی، یه وان گرم که اماده کردن تا بعد از یه روز سخت ازش استفاده کنی و... اینا چیزای ساده و زیبایین که با وجود اینکه خیلیا میدونن ولی انجامش نمیدن! یا کمتر انجامش میدن! یا اعتقاد ندارن بهش! منظورم اینه که از اینکه میدونی عشق تو همین چیزای کوچیکه و اینطور قشنگ و ارامش بخش توصیفش کردی، بشدت به وجد اومدم و باعث شد به خوندن این وانشات( تا همین ٣٠ صفحه) افتخار کنم!:)
نسل ادمای امیدوار و خوشبین و با انرژی های مثبت برای بهتر کردن دنیا، میون این همه سختی و درد هنوز از بین نرفته:")
بسی خوشحالم که اینو تا اینجا خوندم!:)))))
دستت رو میبوسم^3^
ادامش رو خوندم بعد کامل کامنت میدمممم*•*
پ.ن: عاشق اون جمله شدم که جین به نامجون گفت: بعضی وقتا از دل چیزای بدی که فکرشم نمیکنیم چیزای خوبی درمیاد!@~@
برای من اتفاق افتاده! و این جمله رو باید بوسید!
RM. kiute.ARMY
پر ملات که میگم همینه ها!!
اصن این کامنته به جون منم چسبید!!